Lustrous moon & venus & love

God is one


یه روز خاطره انگیز

امروز یعنی پنجشنبه 91.2.14 خیلی خوش گذشت

بعد از ساختمان گسسته بروبچ (عاطفه ، شیدا ، نرگس ، الهام ) همگی اومدن خونمون،هیشکی نبود،خودمون و خودمون (خونه مجردی)

حدودا یک ساعتی زدیم و رقصیدیم . هر چی انرژی اضافی بود خالی کردیم.....

شیدا: زینب یورتمه نرو

عاطفه : بچه ها چند تا فرش برداریم بیاریم طبقه پایین خونه زینب اینا بمونیم همین جا

شیدا: بچه ها امروز یکی از بهترین روزهای دانشگاهی من بود

 

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

بازم مگس.......

مگسی را کشتم..........

نه به این جرم که حیوان پلیدیست....بد است...

 و نه چون نسبت سود به ضررش یک به صد است....

طفل معصوم به دور سر من می چرخید....

به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم......

ای دو صد نور به قبرش بارد،مگس خوبی بود....

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد، مگسی را کشتم.......

سپیده این روزا همش مگس می کشم این شعروصف حال خودمه...

سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

سپیده عاشقتم که.......

وقتی میگم عاشقتم کلی علت دارم .

عاشقتم که مسج ها تو دوباره  و دوباره می خونم!

عاشقتم که پی ام هاتو سیو می کنم !

عاشقتم که وقتی بهت فکر می کنم قلبم تند تند می زنه!

عاشقتم که وقتی دلم برات تنگ میشه صداتو گوش می دم و بی دلیل لبخند می زنم.

عاشقتم که حاضرم هر کاری برات بکنم.

عاشقتم که هرچی چیز عاشقونه میشنوم،میبینم یاده تو می افتم.

عاشقتم که هر وقت می بینمت هر چی میخواستم بگم یادم میره.

عاشقتم که هر لحظه جلوی چشامی ولی تا میام بغلت کنم میبینم رویا بوده.

عاشقتم که هرشب خوابتو می بینم.

عاشقتم که اول صبح تا از خواب بیدار میشم کلمه "سپیده"  از جلوی تک تک سلول های بدنم میگذره.

عاشقتم که صبح تا شب تو خیال خودم کلی باهات حرف میزنم.

عاشقتم که وقتی با توأم دلم می خواد زمان نگذره.

عاشقتم که وقتی بهت زنگ می زنم  نمی تونم خداحافظی کنم و برخلاف میل باطنیم خسته ت میکنم،این عشقه میفهمی؟؟؟؟؟؟؟دست خودم نیست،این احساسات برمیگرده به درونم.

سپیده عاشقتم که میگم می میرممممممممم برات!

دلم می خواد بغلت کنم و ببوسمت،یکی ؟دو تا؟سه تا؟نه نه..........بی نهایت....وای........نمی دونی که چه احساس آرامش عجیبی بهم دست می ده.........وای....نمیدونی که چقد لذت می برم......

دلم میخواد بغلت کنم و سرمو بذارم رو شونه هات؟یک ساعت؟دوساعت؟نه نه......تا زمانی که بمیرم......اون موقع راحت می میرم...............

دلم می خواد جلوت زانو بزنم،دستتاتو بگیرم تو دستم،سرمو بذارم روی دستات.........ببوسمشون.........سپیده می میرم به خاطره اینکار!

سپیده من خیلی مغرورم...... من خودخواهم.........

ولی......جلوی تو غرور اصلا معنی نداره،جلوی تو احساس حقارت میکنم......احساس میکنم تو پادشاهی و من برده........دلم میخواد بهم دستور بدی.......امر و نهی کنی......هرکاری بگی انجام میدم....سپیده انقد تو عمق وجودت غرق شدم که تورو بیشتر از خودم می خوام.........

سپیده من یکساله اینطوری شدم،یکساله باهات می خندم،برات گریه میکنم.

همیشه نگرانتم....اینکه نکنه برات اتفاقی بیفته........نکنه من برای همیشه بی تو بمونم.....می دونی چقد گریه کردم...... شبایی شده که ساعت ها بیدار موندمو گریه کردم.......میدونی وقتی می فهمم ناراحتی من از تو بیشتر ناراحتم.......دلم می خواد هر کاری کنم تا بخندی........باورت میشه اگه خبر بدی ازت بشنوم تموم زندگیمو ول می کنم و به هر طریق ممکن  از خدا می خوام مشکلت حل شه....

سپیده تو اینارو نمی دونی...............فقط خودم میدونم و خدا.............

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فقط سپیده.........نه هیچ کس دیگه!

 

یادت میاد چه جوری شد؟

راستی چه جوری شد؟

سپیده با توأما.............

سپیده جون، جزء کسایی شدی  که بهشون فکر می کنم!

آره؟؟؟؟؟؟؟

نه!

دیگه این جمله کاربردی نداره، این جمله واسه اوایل اسفند 89 بود ، الان تو تنها کسی هستی که بهش فکر می کنم ، الان تمام فکرم تویی ، یعنی این مجموعه تک عضویه..........فقط سپیده ،نه هیچکس دیگه!

سپیده تو ماهی؟؟؟

نه سپیده ، تو یه آدم معمولی هستی ،مثل بقیه با یه سری تفاوت های ظاهری و باطنی ، فقط همین ، اما من تورو اینجوری نمی بینم ،من سپیدمو ماه می بینم ، میدونی چرا ؟ ؟  ؟

آخه سپیده  چشمای من عاشق توأن ، آخه اونا تورو می پرستن ، آخه  برات کلی  اشک ریختن، آخه اونا فقط تورو می بینن ، اونا فقط تورو قبول دارن ، واسشون عزیزی ، وقتی تورو می بینن خوشحالن ،وقتی حس میکنن خوشحالی خداروشکر میکنن، وقتی بهشون نگاه می کنی به جای دیگه خیره میشن اما اونا همیشه تورو می بینن، اونا چه باز چه بسته برات دعا میکنن، دعای خیر، اینکه همیشه  باشی!

سپیده بلند فریاد میکشم:"می میرم برات"

سپیده این فریاد و برای تو می کشما ، فقط برای  تو،نه هیچکس دیگه

سپیده تو بهترینی....

سپیده تو بهترین دوستمی.....

سپیده تو بهترین معشوقه هستی......

سپیده تو خواهره  گل خودمی.......

کاش هیشکی نبود فقط شونه های گرم تو بودن

کاش هیچ دوستی نبود فقط تو بودی

کاش فقط پیش تو بودم

کاش  قدرتشو داشتم برات هر کاری بکنم

بازم لغت حسرت انگیزه " کاش" وکلی  کاشکی های دوباره..........

بهشون غبطه می خورم، به اینکه چه عظمتی دارن ، چقد خدا دوسشون داره، چقد سعادت دارن!

حالا کیا؟

همونایی که با سپیده در ارتباط هستن

همونایی که سپیده باهاشون در ارتباطه

سپیده ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه جوؤؤؤؤؤؤن

اونایی که زود زود میبیننش

اونایی که ............

منم دلم میخواد خب........آخه مگه من چه گناهی کردم؟!

منم سپیده میخوام.....منم عاشق چشاشم....منم دوسش دارم....منم تحمل دوریشو ندارم......منم دلتنگش میشم....منم دیوؤنشم.....منم دلم میخواد زود زود ببینمش.....منم صبح تا شب به یادشم....!

وای خدا چرا انقد من عاشقم؟!

دارم می سوزم........ازتب عشق.........ازتب عشق سپیده.........تب عشق فقط سپیده!

فقط سپیده : زینب چند بار بهت گفتم از این عشق بازیا خوشم نمیاد.....

زینب :سپیده  به قرآن عاشقتممممممممممممممممممم................................

 

دو شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

از این ور اونور

پدر: باید به زبان انگلیسی مسلط باشی،اینکه کارت راه می افته منو راضی نمی کنه

عاطفه خطاب به دختر خالش: سیمین جان اگه تو می خوای منو ببری دانشگاتون حرفی نیست ولی انتظار نداشته باش که منم تورو ببرم دانشگامون.

سیما: زینب جون هروقت آهنگای بابک جهانبخش رو گوش میدم یاده تو می افتم

عاطفه : زینب اون روز پشت کامیون یه جمله قشنگ نوشته بود یاده تو افتادم

الهام: زینب تو سپیده رو دیدی؟ زینب:آره 2 بارم دیدم.الهام:چه خوب،تو فقط اونو ببین

مهندس ....: خانم..... فعلا شما تاپ کلاس هستید......هوراااااا،شیره زینب

زینب : مامان امروز تو پارک لوله........

محمدمهدی : زینب بیا زنگ بزن 119 بیان این آب بارون رو قطع کنن

ریحانه : سلام زینب جون سال نو ت مبارک،خوبی؟شماره خونتون رو می خواستم؟

زینب : شیدا خواهش می کنم

فقط سپیده : زینب آدم شو

زینب: شیدا دریاچه مون موج نداره،نترس

دوره ابتدائی پرستاری درجه 2  با تدریس خانم هاشمی تموم شد،به امید خدا میریم تو داروشناسی

فقط سپیده هم از سه شنبه  پنجم اردیبهشت سال هزارو سیصد و و نود و یک خورشیدی می ره واسه گرفتن گواهینامه، قراره با 206  که پدرش میخواد بخره بیاد خونه ما،

بریم بیرون!

پارک آب و آتشیم که رفته تو ریسیورش گیر کرده،اونجا هم میخواد منو ببره،منم قراره در برابر این همه محبت کارت سوخت ببرم

فقط سپیده: زینب نیشتو باز کن

فعلا....

 

پنج شنبه 31 فروردين 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

چی شد یهو؟؟؟؟؟

از سال اول راهنمایی  یعنی همون 12-13 سالگی شروع کردم به خاطره نوشتن تا  همین سال آخرم می نوشتم اما الان دیگه خبری از اون دفتر خاطره ی همیشگی نیست دیگه حس این کارارو ندارم البته شاید علت دیگه ای هم داشته باشه اما الان خودمو با پست گذاشتن تو وبلاگ سرگرم کردم .

جدیدا تصمیم گرفتم تمام دفتر خاطره هامو بسوزونم.هم جا گرفته هم محتواش با فکرای الانم جور در نمی یاد.وبلاگ و زدم واسه خاطره نویسی اما خاطره نویسی بهونس در واقع همدم دیگه ای جزء نوشتن ندارم.

دارم خودم و گول می زنم،از بس تنها موندم ،دیدم هیچ دوستی نیست رفتم سراغ نوشتن،انقد نوشتم و نوشتم که برام عادت شد.اسمشو گذاشتم خاطره ولی همیشه از اینکه بعضی ها نوشته هامو بخونن واهمه داشتم ولی بازم بهش گفتم خاطره........

دیگه رو کاغذ ننوشتم ،اون عادت 6 سال رو گذاشتم کنار خیلی سخت بود ولی خودمو به نوشتن تو وبلاگ عادت دادم اما بازم گفتم خاطره نویسی...حیف که هنوزم جزء این نمیشه اسم دیگه ای براش گذاشت.

اما اینا خاطره نیستن.....اینا حرفای دلمن که خیلی دوست دارم  کسی باشه که بهش بگم اما نبوده،نیست،نخواهد بود.منم کم نمیارم و می نویسم....انقدر می نویسم تا بمیرم!

مردن هم می تونه کانورتوره خوبی برای ورژن قدیم به جدید باشه.

گفتنش سادس اما خدا می دونه که این انسان لعنتی چقدر موقع جون کندن آرزو داره که یه لحظه بیشتر تو این دنیای نمی دونم چی بمونه.

تو این دنیایی که واسه همه چی هلپ داره اما تو نمی دونی ته ته اون رو کی گفته،درسته یا غلط!

همه برات نظر دارن، هرکی یه چیز میگه، هر روز ورژن ها تغییر می کنن، گناه های دیروز از گناه بودن در میان و آپدیت میشن، حالا دیگه اونا گناه نیستن اینجا مردم میگن"ورژن جدیدش اومده"تو هم به خاطره اینکه پیششون کم نیاری میگی اکی همینو نصب می کنم.

دیگه آنتی ویروس ها کار نمی کنن شایدم صاحباشون بیخیال آپدیت کردن اونا شدن ولی ممکنه آنتی ویروس های آپدیت شده ام دیگه جواب گوی این ویروس های غول آسا نیستن.

من از این دنیا که هر روز داره بدتر از دیروز میشه بدم میاد.

نه شایدم این منم که گناه های امروزم بیشتر از دیروز شده...........شاید دیگه نمی تونم جلو خودمو بگیرم.

نمی دونم یهو چی شد؟ !!!  چرا یهو از همه چی زده شدم،  انگار دیگه خسته شدم ، دیگه آپدیت شدم الان باید سعی کنم اسپرت

بشم ، آدما دیگه ورژن های قدیمی رو نمی پسندن! 

الان مغزم موقع نصیحت دادن بزرگترها خطا میده.اصلا سیستم بدنیم نصیحت رو کامپایل نمی کنه!

 

نمی دونم چرا این روزا اصلا آروم و قرار ندارم،احساس می کنم" خیلی تنهام"

 

 

 

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

و اما سال 91

بازم بهار و سال جدید و عید و تمام سنت های دیرینه ی ایرانی ها!

ما که همون روز اول همه جا رو آباد کردیم!

دوم و سوم و چهارم هم به صرف صبحانه ، ناحار،شام و تمام مخلفاتش مهمون داشتیم!

روز چهارم یه سری به جاده طالقان زدیم اما خبری از اون طبیعت تابستون نبود و تمام کوه ها هنوز مملوء از برف بود.

سری هم به قم و کاشان زدیم!

چه دنیای بزرگی!

هرکس به طریقی ......

هر کی داره یه جوری زندگی می کنه و خوش می گذرونه اما تو این بین خیلی ها هم هستن که از خوش گذروندن محروم اند.

البته خوش بودن ها هم فرق می کنه.

یکی مثل ......... اون سر دنیا با سرعت 100 مگا بایت کانکت می شه و در عرض سه سوت زمین و زمان و دانلود می کنه اما اینجا یکی مثل من به همون سرعت 53 کیلو بایت می نازه، یکی هم فکر می کنه سرعت  128 کیلوبایتش  ته ته دنیاست و خیلی سرعتش توپه، اما نمی دونه که تو کافی نت ها 1 مگابایت ارائه می دن!

یکی می ره کاشان دو تا فضای سبز می بینه شاد و شنگول می شه تا جایی که می  گه : "عاشق کاشانم" اما یکی  هم مثل من اون دو تا فضای سبزم می بینه ولی بازم غمناکه تا جایی که دیگه اسم هرچی مسافرت میاد حالش بد می شه!

حالا یکی هم اون سر دنیا جلوه ی  زیبای آبشار نیاگارا  رو تماشامی کنه و میگه عظمت خدارو!

کاش میشد این هفته تو کنسرت آرش، سیاوش ، مهرنوش شرکت کرد!

ای کاش میشد هر کی هر جور که دوس داره زندگی کنه!

ای کاش میشد آدمای اطرافتو خودت انتخاب می کردی!

ای کاش میشد یه همراه خوب داشت، یه همسفر، یه دوست مهربون، همه جا باهات باشه،همه جا باهاش باشی!

ای کاش میشد با همون همراه خوب که مشخص نیست جنسش چیه بال می زدی و می رفتی تموم دنیا رو از اون بالا بالا ها نظاره می کردی!

ای کاش میشد کیف دنیا رو می کردی ولی گناه نبود!

ای کاش میشد حسادت از دل تموم آدم ها رختشو جمع می کرد و می رفت پی کارش!

ای کاش میشد همه چی حداکثر تا یک ماه آپدیت میشد!

فقط سپیده گفت: " ای کاش آی تی شریف قبول می شدم"

مریم کریمی:"ای کاش میشد تا آخر عمر جوون می موندیم!"

الناز: "ای کاش میشد که بشه!"

سیما: "ای کاش میشد احساس واقعی آدم هارو فهمید که تو قلبشون چی می گذره!"

ای کاش و خیلی ای کاش های دیگه...................

 


 

سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

آخرین پست سال 90

بالاخره کلاسای ترم جدید شروع شد

از عصر دوشنبه 22 اسفند 90 تا شب شنبه 27 اسفند 90 مهمون خونه مادربزرگ و پدربزرگ بودیم!

واسه 23 اسفند وقت دکتر داشتم که از صبح رفتیم عصر برگشتیم

24 اسفند با شیدا و عاطفه رفتیم سراولین جلسه  کلاس سی پلاس پلاس!

یه برنامه نویس توپه توپ،یوهاهاها

هوراااااااااااااااا...

سپیده جونمو هم  دیدم...بعد از 53 روز

پنجشنبه  25 اسفند 90 به دعوت خودش رفتم خونشون، 11:40 اینا تا 13:30 ،خوش گذشت!

زحمت کشیده بود واسه تولدم کادو مادو گرفته بود،تنکس تنکس،دستش درد نکنه،زیبا بودن

عصرش رفتیم خونه عمو وسطی ساعاتی اونجا بودیم ، بعد سر خوردیم  خونه ی  دیگر مادربزرگ واسه تجدید دیدار ،که برای شام نگه داشتنمون،عمه و دایی اینا هم اونجا بودن!

در این بین برای 2 ساعت با مریم جان رفتیم خرید که به کیف خریدن مریم وبستنی خوردن تو اوسرما  منجر شد

جمعه 26 اسفند، دیگه هیچ کاری نمونده بود،فقط عصر 1 ساعتی را با هانیه جان برای خرید کردن گذراندیم .

زنجان رفتن هم  کنسل شد،چون به جای زیارت ،عروسی برگزار خواهد شد و همه میرن تبریز

ایشالا سال 91 سال خوبی باشه حتی بهتر از 90  ،از همه نظر!

الهی ،کمک کن  برنامه ای رو  که می نویسم  به نحو احسن انجام بدم!

و اما روزهای پایانی سال 90 را هم به دست خاطره ها می سپاریم

سال 1390 خورشیدی هم به پایان رسید و سالی دیگر به دفترچه خاطراتمان اضافه گردید،تشخیص خوب و بد بودن کیفیت کارهایمان  بر عهده ی دیگریست،باشد که  سربلند بوده باشیم

سال خوبی داشته باشیدپیشا پیش عیدتون مبارک!

 

 

یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

23 بهمن (روزه تولدم)

میاد بارون احساس.......از ابره تیکه  تیکه...........که سقف نازک دل......... دوباره کرده چیکه، چیکه.... چیکه ...........!

اولین ساعات روز تولدم را با ریختن  قطرات اشک گذراندم.....باری دیگر سالی دیگر گذشت و 365 روز دیگر به خاطراتم افزوده شد.

ورود به  دوران جوانی و پایان دوران نوجوانی ،به هیچ عنوان احساس خوبی ندارم!

مامان اینا غافلگیرم کردن، تو اون شرایط و وضعیت مامان، اصلا  فکر نمیکردم که تولدم رو جشن بگیرن، هیچ انتظاری هم نداشتم .............سورپرایز شدم.

البته جشن آنچنانی نبود ولی جای تشکر فراوؤن داشت،دوستان زیادی پیام تبریک فرستادن!

اولین نفر عاطفه دوست دوران راهنمائیم بود که سه روز جلوتر تولدم رو تبریک گفت!

22 بهمن ، بعدازظهر بود که به ترتیب : دختر عمه مامی، دائی علیرضا، سپیده جان پیام تبریک فرستادن!

طبق معمول بیدار بودم و موسیقی گوش میدادم که به محض اینکه تاریخ عوض شد و 23 امین روز از بهمن شروع شد به ترتیب:نرگس، شادی ،آناهیتا، ،الهام  و عاطفه دوست دوران دانشگاه هم صبح زود تبریک گفتن  !

زهرا و مریم هم دیر جنبیدن  24 ام ،اس تبریک فرستادن!

19 سالگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شروع  عاشقی و فقط سپیده ، دغدغه بزرگ کنکور، راکوتان و دکتر سعید کشاورز، فوت مادربزرگ هانیه ،مکتبی و تعطیلات عید و اردوی مطالعاتی یک روزه من، عمو امید، 13 بدر، هاجر خانوم ،پارکینگ ، رتبه های قشنگ قشنگ ، رانندگی ،فوت پدربزرگ مینا ،مرزن آباد،عباس آباد همدان، ماه رمضون و کولر گازی، انتخاب رشته و دکتر نکوئی ، سارا و نادر و تبریز، ماجرای کلاس کمک های اولیه ، قبولی در رشته مهندسی کامپیوتر(سخت افزار تهران جنوب) ، قبولی در رشته مهندسی کامپیوتر (نرم افزار .........واحد..........) ، دیفرانسیل و طاهری ، زبان پیش دانشگاهی ،  فاطمه نخعی ، اصغر کریم زاده ، علی محمدی تبار، نجمه مختاری، فاطمه باقری، دهنده عمومی ،اثاث کشی به............،نرگس و الهام و شیدا و عاطفه دوستای دانشگاهی!

22 آذر، دوستان به همراه کوکو سبزی مامان، 14هم  و15 هم  دی و اولین هنرنمایی من در رانندگی،11 بهمن و لیزر، بیمارستان مردم و بخش زنان.

 این بود ماجراهای  نوزدهمین سال زندگیم .

خودم برای خودم آرزو میکنم،آرزو میکنم هر روز به معبودم نزدیک تر بشم !!

اینهمه حرص و طمع برای چیست؟

آخه این دنیا مگه سرای کیست؟

شاهان همه رفتن،خان ها به جا ماندن

شاهان گدا ماندن،دنیا به جا مانده

مهتاب عشق بتاب.......................

باران عشق بتاب........................

چه کسی با خود برده ذره ای از ماله دنیا را

چه کسی پیمان بسته که ببینه صبح فردا را

وقتی آدم یه روزی فنا میشه

میمیره، روح از بدن جدا میشه

پس دیگه  جنگ و جدال واسه چیه؟

اونی که مونده تو این دنیا کیه؟

بله اینم از روزه تولد ما ......................................

 

یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

بیا بیا.............................

چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام!
3 هفته ای میشد که سر نزدم،حالا ام که اومدم نمیدونم درباره چی بگم؟!
یکم سخته چون نمیدونم اول باید کدوم یکی از این اتفاقایی که تو این مدت افتاده رو تعریف کنم.
خب به ترتیب تاریخ هایی که دارن میگم،اول از همه امتحانا..........یک،دو............
این یعنی اولی و دومین امتحان رو دادیم اما قبل اینکه سومی رو بدیم................یه اتفاقی افتاد که بعد از 92 روزباعث شد  جون بگیرم..............
این سری کاملا بدون برنامه ریزی بود و من فقط  6 ساعت قبل از اینکه سپیده جون رو ببینم تصمیم گرفتم که برم پیشش..............و چون تا آخرین لحظه مطمئن نبودم که میبینمش به سپیده چیزی نگفتم و یهویی رفتم جلو درشون...............وایسا وایسا...دقیقا ساعت 2:40  روز 90.10.11 بود که زنگشون رو زدم،مامان سپیده بود.خودمو معرفی کردم اما ازشون خواستم که به سپیده اطلاع نده که  دلباخته اومده!
چند دقیقه بعد صدای پای سپیده پیچید تو پله ها................و همزمان ضربان قلب من سریعتر شد.........میگن بد دردیه.....کجاشو دیدی؟ ........تازه خوب خوبشه!
"بوی آدمیزاد میاد" این جمله ای بود که سپیده تو آخرین پله گفت و پیچید به سمت من...................مشخصه دیگه بدو بدو رفتم ............پریدم بغلش..........وای نفس.....بالاخره این فراق به پایان رسید....بابا دق کردیم....کجا بودی؟.....بوس،بوس،بوس!
در اینجا نفس جان دستمون رو گرفت و برد به آسمونا.................
2:50 تا 4 یعنی یک ساعت و ده دقیقه را در کنار عشقمان گذراندیم و سپس کم کم رفع زحمت کردیم..........
چه روزی بود اون روز!
نرگس پیام زده بود زینب الان تو ابرایی؟!گریه که نکردی؟!
خلاصه شب هم برگشتیم خونه خودمون............برنامه ریختم واسه ریاضی......اما به هیچ طریق ممکن این برنامه جمع نشد..........کتاب 600 صفحه ایه ریاضی نه تنها ناتمام ماند بلکه به نیمه هم نرسید.........اما دوتا امتحان  که بعده ریاضی دادم عالی بودن،اندیشه و زبان!
90.10.17 امتحانات تموم شد،آُه یادم رفت بگم تو این بین چه هنرنمایی که نکردم..........عین این پسرا بدون اجازه ماشین و از حیاط دو در کردم و با بچه ها رفتیم صفاسیتی.............شبش پدر تو شوک بود،باورش نمیشد که چنین کاری کردم...........چهره ی پدر خنده دار بود........بیچاره یاده شیطنت های دوران نوجوانیه خودش افتاده بود و تو دلش خدارو شکر میکرد که دخترش،پسر نشده  وگرنه نمیتونست کنترل کنه.
دقیقا 90.10.14 بود که با فرمون دادنه نرگس ماشین رو که به صورت خیلی کج در حیاط پارک شده بود از حیاط بیرون بردم و رفتم جاهایی که تا اون موقع نرفته بودم ،خیلی توپ بود..............فقط تو دنده 4 میگازیدم!!!!!!!!!!!!
فقط سرعت!
فرداش بود که پدر پیشنهاد ی داد که یه آن تعجب کردم اما این برام خیلی اهمیت داشت که بهم اعتماد کرد...............پیشنهاده رفتن به اتوبان...................تا آشیونه ی قبلیمون..........انقد خوشحال شدم که حد نداره..............................فقط ته ته دلم یه نقطه ترس داشتم...............بعد از امتحان آماده شدیم و بهاره جلو نشست،شیدا و عاطفه ام پشت..................... پدر هم با ماشین خودش جلوتر از من حرکت کرد،حوب بود.
ولی آخرش به خاطره ترافیک افتضاح ، یه طرف ماشین به یه طرف یه ماشین دیگه کشیده شد،خیلی شدید بود..........احساس میکنم صاحاب ماشین هنوزم داره بهم فحش میده........به خودم.......به پدرو مادرم..........یه نتیجه گرفتم........ساده زندگی کردن چقد زیباست..........بدون دغدغه بودن چه آرامشی داره..اما متأسفانه هرچی بزرگتر میشیم بارو زحمت خودمونو بیشتر میکنیم و تازه چی ؟ فکر میکنیم تو آسایشیم.............فقط اتوبوس.
امروزم که تولده وبلاگمه!
به سلامتی بچه م یه ساله شد..................
فردا هم که اربعینه..........................
بعدشم که تعطیلاته...................تا 23 بهمن..........یعنی........شروع ترم جدید.
خدا کنه تو این عطیلات یه اتفاقایی بیفته که واسه ترم جدید همچین انرزی بگیریم ......
یه کتاب مفید،یه گردش دوستانه،یه فکرای جدید......................برای تحول درونی.....
راستی هنوزم فقط
sepide

چهار شنبه 23 دی 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

محرم 90

آخ که چه سفری بود

این مسافرت 7روزو و 6 شبه خیلی خوش گذشت

به شب علی اصغر و عباس و ظهر عاشورا نمره 20 میدم چون تو بیت النور حسابی حال کردم اما شب قاسم و علی اکبر و شب عاشورا نمرم 15 به پایینه ،شام غریبانم.... ای بد نبود.

پنجشنبه شب یعنی شب ششم شب قاسم بود که واقعا تشنه هیئت و عزاداری و بیت النور بودم...

ساعت 7:30 زدم بیرون و خوشحال از اینکه کسی پاپیچ نشد.

به محض ورود به بیت النور احساس آرامش خاصی بهم دست داد.شکرخدا که سعادت داشتم باری دیگر تو مراسم های بی نهایت عالیش شرکت کنم.

آخ که چقدر دلتنگ بیت النور و حال و هواشو دوستای بیت النوریمو کرده بودم

زهره جون و بعداز 6 ماه، فاطمه بعداز 2 ماه، مینا بعداز2 ماه، هانیه بعد از 1ماه ، مریم بعد از چند هفته و سرانجام نفسم،جیگرم،عشقم،خانم طالقانی رو بعد از8 ماه دیدم!

از دیدن همشون شاد شدم امابا دیدن خانم طالقانی روحی تازه گرفتم.آخرین بار فروردین 90 بود که دیدمش،واقعا دلتنگش شده بودم.به محض دیدن من اومد طرفم ومن به احترامش سرپا ایستادم،پیشم نشست !!!!!!!

چقد لحظه قشنگی بود اون لحظه بوسیدنش................................

کلی صحبت بین ما ردوبدل شد البته قبل از شروع مراسم.

انگار همه چی تازه شد.......همه چی!!!!!!!!!!!!

باری دیگر زلزله ای در درونم ایجاد شد.

خانم طالقانی اون عشقه قدیمی و 6ساله، اون نفس دوران راهنمائی و دبیرستان،اون تکه کلام همیشگیم،اون انسان نمونه!

هنوزم دوسش دارم!!!!!!!!!!!!

شب آخر یعنی شام غریبان  بعداز اتمام مراسم رفتم که باهاش خداحافظی کنم،کنارش زانو زدم وسه تا بوس و خداحافظی.............

گفتم که خیلی دلم براش تنگ میشه و اونم ازم خواست که بی خبرش نذارم و باهاش تماس داشته باشم،با چهره همیشه خندونش بدرقه ام کرد.

راستی بچه برادرش تو بغلش بود گفت: زینب تو اینو دیدی؟گفتم: نه متاسفانه تا حالا ندیده بودمش!

محدثه گفت:سعادت نداشتی،آخ آخ برو ببین چه گناه بزرگی مرتکب شدی که سعادت دیدن علی رو نداشتی!

فقط خندینم..............

خانم طالقانی گفت:زینب این نفس ماست،مینا که کنار من ایستاده بود سریع برگشت گفت:شما هم نفس زینب هستید

مثل همیشه لبخندی دلنشین  چهره اش را جذاب تر ساخت.

عاشق اون لبخندهای ملیح و زیباشم

راستی شب تاسوعا انگشتم رو زمین کشیده شدو ضربه شدیدی خورد...........

این چند روز از همه نظر عالی بود...

 خیلی دلم میخواست سپیده جونم رو هم ببینم اما حیف اصلا قسمت نشد............

البته این کم سعادتیه ما بود که نتونستیم ایشون رو هم زیارت کنیم

امیدوارم خانم فاطمه زهرا(س) عزاداری هامون رو قبول کنه!

چهرشنبه شبم که برگشتیم خونه خودمون.................از ماشین که پیاده شدم از شدت سرما به لکنت افتادم. تا خوده  صبح کنار بخاری بودم اما بازم خیلی سردم بود!!!!!!!!

هوا سرده..........................................

کاش هفته پیش این مو قع بود...........

چقد زود گذشت...........

 

پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

عشق چیست؟

درسته که هرکسی تعریف خاصی برای عشق داره اما در کل  عشقی وجود نداره!

عشق احساسات درونی خود آدما هستش که گاهی اوقات فوران میکنه و گاهی فروکش و باعث میشه آدم الکی وقتشو تلف کنه،یه مدت به  این یه مدت به اون ابراز احساسات کنه!!!!!!!!!!!

این خود آدم ها هستن که یه آن از یه شی یا یه فرد خوششون میاد و خودشونو وابسته اون فرد یا اون شی  میکنن!

البته در بعضی موارد هم دست خودشون نیست،وگرنه خودشون رو کنترل میکنن!

این در صورتی که هیچ کس لیاقت عشق آدمارو نداره!البته اگه عشقت حقیقی باشه نه پست و حیوانی که اگه اینطور باشه  یه موضوع دیگس که اصلا جای بحث نداره!

حتی عاشق خدا هم نباید بود،از نظر من عشق موندگار نیست که به خدا نسبت بدی!

 خدا رو  باید دوست داشته باشی آهسته و پیوسته ،چون دوست داشتن گرامی تر از عشقه!

دوست داشتن درجه داره که کمترین مرتبش عشقه!

درسته که هنوزم سپیده رو خیلی خیلی دوست دارم ولی نظر کلی که در مورده این مساله داشتم این بود!

کلا منظورم اینه که نباید فکر و ذکرت و محدود کنی به یک فردخاص!

 از اون فرد زمینی که بهش عشق میورزی هیچی بهت نمیرسه...............اینو بدون!

جز اینکه مغزتو خسته میکنی و عمرت تلف میشه!

باید با همه دوست باشی و دوست!

نه صمیمی نه خیلی غریبه که روت نشه حالشو بپرسی،میانه باش!

مثل اینکه یواش یواش اگه خدا بخواد و  گوش شیطون کر دارم برمیگردم به حالت اول

گرچه خودم امیدی ندارم

به خاطره اینکه سپیده  واقعا دوست داشتنیه و نمیخوام که دوستش نداشته باشم!

از اینکه بهش میگم دوستت دارم لذت میبرم ،نمیدونم چرا

 


 

شنبه 28 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

خوشحال و شاد و خندانم .........قدر دنیا را میدانم............

الان که دارم این نو شته ها رو می نویسم در بهترین شرایط روحی و جسمی و ذهنی و فکری هستم ....................لپ کلام اینکه خیلی ردیفم...

وای خدا تازه دارم از زندگی کردن لذت می برم.......................قربونت برم!

آخ که چه لذتی داره زندگی کردن...................

عاشقتم خدا جون که همیشه هوامو داری، نمیدونم چه جوری و به چه  زبونی ازت عذرخواهی کنم و بابت همه چی ازت تشکر کنم...........................ممنونتم خدا.

به خاطره عظمت و بزرگی این روز زینبتو به خاطره حرفای یک ماه پیشش ببخش.........................

هرچی دارم و ندارم  به خاطره لطف  بیش از حد تو............

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.....................بهتر از این نمیشه!!!!!!!!!

دقیقا یک ماه پیش یه همچین روزایی بود که همش بغض میکردم و بابت سرنوشتم به خدا شکایت میکردم و ........................ چه ناشکری هایی که نکردم.......

من یعنی زینب کوچولو،بنده بی تجربت الان از همین جا  بلند داد میزنم "عاشق برنامه ریزیتم ...............اینکه یه جوری همه چیومنظم و مرتب  میچینی که  آدم مات و مبهوت میمونه...........الان تازه دارم میفهمم که اگه اینجوری نمیشد پس چه جوری میخواست بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟وای خدانکنه جوره دیگه میشد!!!!!!!!!!

آره تموم شد،همه علاقه ای که به محل زندگی ای قبلیم داشتم!

برعکس روزای اول که منتظر فرصتی بودم که بریم خونه مادرجون اینا الان دیگه حوصله و اعصاب اینجور کارا رو ندارم، وقتی هم که میریم تا یکم از تایم معمولش میگذره ازشون میخوام که برگردیم خونه خودمون چه رسد به اینکه دوباره بخوایم برگردیم اونجا!!

امروز الهام گفت :به خاطره دانشگاه اومدید یا میمونید؟ خودم فقط لبخند زدم.

نرگس به جای من گفت :اگه مامانش ایناهم بخوان برگردن زینب دیگه برنمیگرده!

والا دیگه،کجا میخوان برگردن؟؟؟؟؟؟قرار نیس هی آدمو بکشونن اینور اونور که !!!!!!!!

خدا وکیلی رو نیس که یه چیز از سنگ پای قزوینم اونورتره،یکی نیست بگه: د آخه به خاطره تو اومدن اینجا دیگه!

خانم طالقانی گفتا...............................اون روزای اول خیلی باهام صحبت کرد

گفت عادت میکنی گفتم همه همینو میگن!!!!اما برگشت گفت:بهت قول میدم که عادت میکنی

جوری میشه که دیگه حاضر نیستی برگردی جای قبلیت، برگشتم گفتم عمرا این اتفاق بیفته!!!!!

اون موقع با این حرفا و دلداری ها قلبم ترک ترک میشد اما حالا .................اوه چی بگم که اصلا یه شخصیت دیگه شدم.

امروز نرگس با شنیدن حرفام کپ کرد و گفت زینب عقایدت خیلی عوض شده!

اینجا انقد بهم خوش میگذره که حاضر نیستم این لذت و با هیچ چیزه دیگه ای عوض کنم.

من و نرگس و الهام و شیدا و عاطفه ،5 تایی یه اکیپ زدیم به هم،انقد جور شدیم که خدا میدونه!!!!!!

فقط یه مشکلی هست که  معبودم خودش در جریانه!

خدا جون خودت هرجور صلاح میدونی سرنوشتمو رقم بزن!

دوست دارم دست همه کسایی که یک قدم برام برداشتن و ببوسم و تا آخر عمر نوکرشون باشم.

بعد از خدا هر چی دارم از پدر و مادرم که واقعا فرشته های حقیقی هستن،خدایا راهنماییم کن تا آخر عمر نوکریشونو کنم..........

دست تک تک معلمام که نه، ولی بیشترشونو میبوسم که من هنوزم شاگردحقیرشونم!

خانم طالقانی کجایی که دلم برات یه اپسیلون شده!

هشت ماه کم نیستا،آخ جون 10-20 روز دیگه میبینمت!!!!!!    

دلم برای بیت النور و حال و هوای بیت النور و برو بچ بیت النور خیلی تنگ شده.

وای اگه این ماه رمضون و محرم نبود چیکار میکردیم خدا جون؟!

خدا جون دیونتم 

سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

اومدم فقط بگم . . .

عمو وسطیم همیشه میگه :" واسه کسی تب کن که واست تب کنه"

هیچ وقت قبولش نمیکردم ولی تو این چند روز بهش رسیدم!!!!!!!!!

شنبه 7 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

نمیدونم چمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

این روزا اصلا حوصله ندارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شاید چند وقتی نباشم!!!!!!!

فعلا!!!

یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

یاد گذشته................

همشو پاره کردم .

همه اون کاغذ ها،نامه ها ،و تمام خاطراتی که داشتم.
همه اون چیزایی که به اون ربط داشت رو ریختم دور،همونی که به خاطرش این وبلاگو زدم.
میخواستم ازش بگم اما نشد،عشق سپیده فرصت نداد.
باورم نمیشه یه روزی واسش جونمو میدادم،ولی حالا  کسی که یه روزی جونمو براش میدادم  و دائم به یادش بودم شده یکی مثله بقیه.
آخه چه جوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق چند ماهه سپیده عشقه 6 سالمو از بین برد،فکرشم نمیکردم یه روزی فراموشش کنم،ولی الان نه تنها فراموش شده بلکه هرچی ازش داشتمم مستقیم رفت تو آشغالی،این یعنی اینکه حاضر نیستم اون خطراتو  به یاد بیارم و حتی یه لحظه هم  بهشون فکر کنم.
انگار همه چی تو یه لحظه پاک شد،الان خیلی ها فکر میکنن هنوزم عاشق اونم ولی . . .
بیخیال.............................
وای که چقد سرمون شلوغ بود ،در  تکاپوی رفتن آقاجون و مادر جون  به سفر حج ،دقیقا 89.7.30 بود که یه مهمونی توپ واسه رفتنشون گرفتن و 89.9.5 هم مراسم ولیمه.
ولی خدایی خیلی خوش گذشت،خصوصا برگشتشون که کلی مهمون داشتن ،وای که  چقد میخندیدیم.
خیلی ها مشتاق زیارت خونه خدا هستن ،ایشالا همه با هم.
ضمنا آقا حمید یه آیدی لطف کنید تا من مزاحمتون بشم.

چهار شنبه 28 مهر 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

دلم گرفته .........

دلم برات تنگ شده خدا جونم

زینبت دوباره داره بی راهه میره

فقط خودت میتونی کمکش کنی،فقط خودت میتونی آرومش کنی،اگه نگاش نکنی بیچاره تر از بیچارس

خدا جون یادت نره دستشو ول نکنی،اون هنوز زینب کوچولوی خودته.

خدا جون دوست دارم

تو خدای همیشگیم هستی
 

چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

بابا به چه زبونی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فقط سپیده..................

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،سپیده،

جمعه 22 مهر 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

محل زندگیه جدید!!!!!

اینجا ایران است،سرزمینی خوش آب و هوا.

سحرگاهان باد خنک گونه آدمی را نواز ش می کند،آفتابش سوزان است،خطه ای که من در آن زندگی می کنم رو به رشد است،سکوتی همه جا را فرا گرفته است.
خبری از ساختمان های چند طبقه شهر نیست،اینجا همه خانه ها ویلایی و یک طبقه اند.
به هنگام ظهر و نزدیک غروب صدای جیک جیک گنجشک ها لحظات آدمی را رویایی می کند.
مقابل هر خانه ای درخت های عظیمی قد برافراشته است.
گذشتن از هر خیابان به منزله این است که در شهر از محلی به محل دیگر رفته ای.
طول و عرض خیابان ها بسیار است.
در محله ماسکوتی بسیار زیبا برقرار است،آرامش بسیار خیابان ها امکان این را به وجود می آورد که به راحتی دنده 4 و 5 ماشین را لمس کرد.
پدرم به فکره زیبای کوچکی است همان زیبای کوچکی که مدت هاست منتظرش بودم و آن چیزی نیست جز پراید دانشجویی.
کم کم سعی دارم خودم را بیشتر با شرایط وفق بدم.
سگ های دوره گردی که در حال جمع شدن هستن مرا به یاده روستاها می اندازد.
به علت وجود گل و گیاه و درخت و فضای سبز بیش از حد این منطقه حشرات بسیاری وجود دارد و در اندک روزهایی که مقیم این منطقه شدیم این سعادت نصیب ما شده که بتوانیم زندگی مگس ها و دوستانش را از نزدیک لمس کنم،از جمله دعوای دو مگس،مگسی که خود را می خواراند و چیزهای دیگری از زندگی بسیار مفید شان.
دیروز برای اولین بار مارمولکی را به ابدیت فرستادم.
جو دانشگاه نیز خوب است یعنی با این شرایط بی نهایت عالی ، مگر می تواند بد باشد.
استاد زبان ما آقایی آذری زبان با لهجه ای شیرین است که هر کلمه ای که از دهان ایشان تراوش می شود ما را به خنده ای نیم ساعته مهمان می کند.
نرگس جان اولین دوست دانشگاهی من است که کمی تا قسمتی صمیمیت بین ما ایجاد شده است.
دختر به ظاهر آرام و متینی است و ظاهری شایسته دارد.
گرچه هیچکس برایم فقط  سپیده نخواهد شد ولی شاید بتواند  مانع تنهایی شود.
روزها به سرعت برق و باد در حال طی شدن است و من در انتظار حقیقتی روشن.
آه ...................................باید مغتنم شمرد این لحظات به ظاهر خوشایند و زیبای زندگی را.
امید این است شما هم از روز و شب سپری کردن خود راضی باشید یا اگر نه ،سعی کنید، امکانش وجود دارد،هیچکدامتان شرایطی سختر از من ندارید..........................................................
سختر از این که دور افتاده ام؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سختر از این که باید میماندم ولی روزگار گفت :"جور دیگر بمان"
پس شکوفه بده همچون نیلوفرها در هر صبح زیبا،
قد علم کن همچون سرو،
و زیبا باش همچون بنفشه.
سپیده دم نزدیک است....................................................................................

دوستتان دارم.

فقط سپیده

سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

اینم از زندگیه ما

من اینو دوست دارم اون یکی دیگرو.

من به این محبت میکنم اون به یکی دیگه.

من به خاطره اون میمیرم اون به خاطره یکی دیگه.

من عاشق اینم اون عاشق یکی دیگه.

این چه زندگیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مینا  مرجان و دوس داشت مرجان یکی دیگرو

شیوا سمانه رو دوس داشت سمانه پرستورو و پرستو یکی دیگرو

مهسا شادی رو دوس داشت شادی مرتضی رو و مرتضی یکی دیگرو . .

به قول دوستمون که میگه : پایانحکایتمشیریننیستمنعاشقاوبودماوعاشقاو. . .

داشتم به این فکر میکردم که کاش آدما قدرهمدیگرو  میدونستن.

بابام اینجوری.............................

مامانم اونجوری..........................

ولی من خر قدرشونو نمیدونم.

به خاطره من این همه سختی و مشکلات رو دارن میتحملن  اما کیه که تشکر کنه ؟

تازه یه چیزیم طلب کارم.

امروز یعنی پنجشنبه 90.7.7  رسما اثاث کشی کردیم ،

تقریبا کل فامیلای درجه یک بودن و ما رو بدرقه کردن،کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خاک تو سر من با این انتخاب رشتم.

راه ها شلوغ بود به خاطره همین  اونجوری که میخواستیم نشد ولی خب تقریبا جابه جا شدیم.

یه چن نفری رفتن اما دو تا مادربزرگا و پدربزرگ و عمه و میلاد شب رو موندن خونمون البته با اصرار ما.

خیلی سعی کردم مثل همیشه  مصغره بازی دربیارمو بقیه رو شاد کنم ولی این بغض لعنتی نمیذاشت ناچار،مجبور شدمو رفتم زیر پتو یه دل سیر" گ ر ی ه " کردم. بچه ها اومدن پیشم ....................

زینب جون نباید بخوابه ...............

 اول یه داد زدم سرشون ولی بعدش  بلند شدم و  تا میتونستم اسباب خندشونو فراهم  کردم..........

بیچاره مامان و بابام ، به خاطره من چیکارا که نمیکنن،اما من ........................همش ناراضی و ناشکر.

البته کلا مدل من اینجوریه  ،یه چیزو دیر باور میکنم تا میام خودمو بهش عادت بدم از دستش میدم.

همش تو همه چی یه جوری نه میارم و ..........

یادمه هر وقت با مریم و مینا و هانیه میرفتیم بیرون دعوامون میشد به خاطره همین از دفعه های بعد بچه ها طی میکردن زینب جان شما خفه میشی و ساز مخالف نمیزنی،البته  همیشه من حق داشتما ولی اونا 3 تا بودن نمیشد زور گفت.

درسته از محلمون خوشم نمیومد ولی الان اونجا واسم شده وطن،بروبچ یه سوال،این مردم چه جوری از مرز ایران رد میشنو بیخیال  وطن میشن و یا علی د بدو که رفتیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آهان فهمیدم اونا وابستگی ندارن،اگه اونا هم یه سپیده مانندی  داشتن که نمیذاشتن برن.

زینب جون خودتو کنترل کن.............................هیچکس اختیارش دست خودش نیست.

درسته دین و زندگی پیش دانشگاهی میگفت اختیار ارادیه ولی چیزی جز ضر زیادی نیست.

بابا لامذهب نمیشه کاریش کرد، یه جوری رفته تو و  واسه خودش جا باز کرده که عمرنیاش بیاد بیرون.

سپیدرو میگم..............................................

گاهی به حال و روزه خودم خندم میگیره وعین عوام به خودم میگم:"آخرش که چی"؟ ولی لحظه ای طول نمیکشه که  صریح جواب میدم فقط  همین که بتونم دوست خوبی براش باشمو تا آخر بهش خدمت کنم.

کلا عاشق این حرکتم، این که به هر نحوی شده به مردم کمک کنم و در حد توان مشکلاتشونو حل کنم.

مامان همیشه میگه  عین باباتی واسه کار مردم میدویی اما به خودت که میرسه   میگی حالا وقت هست.

بیچاره بابا هم سر این مهر و محبت زیادی نسبت به هر کسو ناکسی خیلی کباب شده ولی  نتونسته ذاتشو متحول کنه.

خدا جون این سال آخری بیکار بودی مارو عاشق کردی؟

آخه این چه قسمتیه؟

البته یک اپسیلون ناراحت نیستم چون واقعا دوسش دارم ولی

خب این آشیه که خودت واسم پختی، نگو نه که اگه تو اراده نکنی برگی از درخت به زمین نمی افته  چه برسه به مساله بزرگی همچون  عاشقی،جسارتی نمیکنما، کاریه که شده ولی عنایت بفرمایید صبرو تحملشم لطف کنین که تلف نشیم یا که اگه زیادی بهمون لطف دارین  اشک شبانه روزی عنایت بفرمایید تا این بغض لعنتی خفمون نکنه  فقط زیاد نباشه تا جایی که بشه چشارو عمل کرد و این عینک لعنتی رو زمین گذاشت  کافیه.

1.5 هست،1.5 دیگه میخواد، دیگه خودتون میدونید چقدر باشه خوبه.

شنبه رفتیم پرونده فاطمه  و یه سری کارای خورده ریزرو انجام دادیم و من تا  او ضاع و احوال و مناسب دیدم یه مشت اراجیف سر هم کردم و از خونه زدم بیرون 3 تا 6 بیرون بودم اون چیزایی که گفتم و انجام دادم ولی 45 مین  پیش سپیده بودم

آخ آخ از سپیده بگم ،چه پذیرایی که ازمون نکرد اولش  داشت میبرد بالا اما آخرش میگفت زینب برو دیگه.

یاخچی اولده جدمدیم اوسد(خوب شد نرفتم بالا)

یاد پریا افتادم یهو جو گیر میشد تمام مطالب وبشو ترکی مینوشت،خیلی جالب میشد.

ولی یه چیزی کل همسایه های سپیده اینارو دیدیم،هر 10 مین یکی اومد و رفت و کلی ثواب 69 تایی بردیم.

ولی آخرش دلم نمیومد خداحافظی کنم، بیچاره حق داشت بیرون کنه............

"خب برو نمیخواد خداحافظی کنی"

4تا بوس آخرو کاملا یامه ، وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی که چه حالی داد،حیف که نذاشت همین جوری ادامه پیدا کنه.....................ولی خوب بود،چسبید.

تابرسم خونه هوا تقریبا رو به تیره شدن بود  آخه یه سرم به کافی نت زدم، کلی فکر کردم که بابت 3 ساعت بیرون بودنم چی باید ببافم که به محض ورود جز سلام چیزه دیگه ای مطرح نشد البته اینم لطف پدر و مادر بود که پیش جمع خرابمون نکرد.

شب هم برگشتیم  محل سکونت جدید.......................................................................

آره بابا فعلا فقط سپیده

شنبه 16 مهر 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

تشکر.................................

 

 

 

 

ما هم رفتنی شدیم 

 شاید قسمت این بود چون هر جوری فکر میکنم میبینم همه چی مناسبه،فقط باید رو خودم کار کنم و خودمو  با محیط و شرایط  از جمله دوری نسبت به دوست و آشنا وفق بدم......

اونم که شدنی.....

 

 

 

 

آدم میتونه به هر شرایطی عادت کنه،فقط 1 ماه لازمه

 

 

 

 

راستی سپیده جونمو بعد از 55 روز دیدم البته امروز نه، دقیقا روز 90.6.30 ساعت

 

 

 

 

10:26 دقیقه بود که بهش رسیدمو طبق معمول از دور اوج گرفتمو پریدم بغلش

 

 

طوفه ای ناقابل را نثارش کردم،امیدوارم به دردش بخوره. 

 

 

 

راستی یه چیزی  " خاک تو سر اونایی که دروغ میگن" متنفرم ازشون.

 

 

 

 

خدایا کمکم کن هیچ وقت دروغ نگم.

 

 

 

 

فعلا . . .

 

 


 

 

 

 

یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

بازم فقط سپیده

خوش گذشت چون خودم خواستم بهم خوش بگذره،خودم محیط رو طوری سازماندهی کردم تا کسل کننده نباشه.

البته هر جا گناه و لذت و خنده و شادی بیش از اندازه باشه به آدم خوش میگذره ، این یه چیزه کلیه.

دوباره گند زدم به زندگیم ،جدا خدا چه صبری داره چه جوری یه آدمای مزخرفی مثله مارو تحمل میکنه؟

در کل باید نماز قضای 4 روزو بخونم.

حنابندونو عروسی رو راه انداختیمو جمعه ساعت 6 به سمت تهران حرکت کردیم دیگه واسه پایتختی نموندیم و کادومونو دادیم به صاحاب مجلس.

ساعت 2 رسیدیم خونه ،آخ که هیچ جا خونه آدم نمیشه.

دلم برای همه چیزو همه کس تنگ شده.

سه شنبه  صبح به همراه مامی رفتیم مدرسه بعداز کلی صحبت با معاونین و سایرین و گرفتن پرونده یه چرخی  تو حیاط مدرسه  زدم با اینکه این سال آخرحالم ازهمه چیزو همه کس و تمام جزئیات مدرسه به هم میخورد اما یه لحظه کل 9 ماه از جلوی چشام رد شد.

دلم فروریخت،یه حس خاصی بهم دست داد،چقد زود گذشت،چقد زود داره میگذره،چقد زود داریم شبیه بزرگا میشیم،به دوربینی که بی حرکت وایساده بود و دیگه جلوش کسی  نبود که فیلمشو برای کارکنای دفتر بگیره تماشا کردم،یه نیش خند نثارش کردم.

آخ که چقد از جلوی اون دوربین ردشدم منم که همیشه تو سالن و دفتر مدرسه ولو بودم.

درخت شاتوت داشت جلب توجه میکرد یاده زنگه زبان افتادم که بعداز امتحان  دادن اومدیم تو حیاط.

اکیپی همه بچه های 403 بودن که دخل درخت شاتوتو آوردن،من دوس ندارم بنابراین نخوردم.

این آخرا دیگه واقعا حالم از مدرسه بهم میخورد ،واسه مدرسه اومدن فقط یه بهونه داشتم اونم دیدن سپیده بود که انقد ذوق و شو ق به وجود میاورد که از 6 صبح بیدار میشدمو آماده میشدم برای مدرسه اومدن. درغیر اینصورت دلم میخواست به هر طریق ممکن کلاسارو بپیچونم.

حالم از زنگای دیفرانسیل و شیمی بهم میخورد.

از نبوی بدم نمیومد میشد درس مزخرفشو به خاطره خودش تحمل کرد، گرچه من هرچی سعی میکردم نمیشد  ولی دیفرانسیل با طاهری  عمرا نمیشد تحمل کرد.

با دیدن طاهری بدنم مور مور میشد،خدارو100 هزار مرتبه شکر که  زنگای طاهری تموم شد.

زنگای عین اللهی پر استرس بود خصوصا ترم دوم با متن های تشریحیه فیزیک هسته ای،آخ که اون فیزیکو چقد خوندیم،150 بار دوره کردیم.

اصلا فکر نمیکردم هندسرو قبول شم ،فک کنم  کلا  2-3 بار بازش کردم.

دلم برای زنگای پر پند ونصیحت  تنکابنی   خیلی تنگ شده،اونم چی زنگایی که مونا نمیومدو من میرفتم پیش سپیده میشستم.یه بار یادم نیس سهیلا بود یا فاطمه که  گفتن زینب چقد میدی به مونا که مدرسه نیاد.

اون موقع اولای عاشقیم بود.یادش بخیر هر روز میدیدمش،میحرفیدیم ،پیشش میشستم در آخرم که تا خونه با هم میومدیم  و حداقل یه دونه بوسش میکردم.

اما الان چی فقط به اس ام اس تکیه کردم و امروز دقیقا 52 روزه که ندیدمش.چه جوری تحمل کردم خودمم نمیدونم،دیگه  زیاد اصرار نمیکنم.

وای ی ی ی ی ی ی ی که  زنگای تنکابنی چقد حال میداد،سرمو میذاشتم رو میز فقط سپیده رو تماشا میکردم،تنکابنیم  لغت به لغتو تشریح میکرد  ما هم چرت و پرت هایی مینوشتیم ،هر از گاهی سپیده نگام میکرد ولبخند میزدو میگفت :"که چی بشه مثلا؟" منم که لال، فقط لبخند میزدم و تو دلم میگفتم شما کارتو کن بذار ماهم به کارمون برسیم.

میخوامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم بازم

زنگای آذر مکانم خوب بود،چن بارم زنگای اون پیش سپیده نشستم.

ولی اون موقع  کلا سپیده زیاد تحویلم نمیگرفت،نمیدونم چرا

یه بار دیدم هیچ جای نزدیکی نیس پیشش بشینم همه اطرافیاش سر نیمکتای خودشون بودن رفتم صندلیه معلمو برداشتم آوردم گذاشتم کنارش  نشستم فقط نگاش کردم،همین.اونم داشت تمرین های دیفرانسیل که یادش رفته بود بنویسرو مینوشت،همه لحظاتو از برم.

یه بار دیگه با دو تا دفتر کلاسوری که  یکی برای خودم بودو یکی دیگش برای سپیده  دیدمو فقط رو سپیده تنظیم کردم جلوش نشستم جوری که جلوم فقط سپیده بود و به جز صورت سپیده هیچکس دیگه رو نمیدیدم  هر کی رد میشدو یه چیزی میگفت  یهو سپیده دو تا دفترو تا کرد رو صورتم عینک خوابید تو چشام  قش قش خندید

زنگای احمدی پنج شنبه صبح ها که سرشار لذت بود چون همشو پیش سپیده بودم ولی خدایی هیچی نمیفهمیدم چون اصلا اونجا نبودم، آدم پیش سپیده بشینه و درس گوش بده؟

فقط دو جلسه آخر یه چیزی  فهمیدمو چن تا تستیم که سر آزمون زدم از همون دو جلسه آخر که با سپیده قهر بودم زدم،خصوصا یکی مونده به آخرین جلسه  اونروز سپیده نیومده بود آخ که چقد نکته یاد گرفتم البته به خاطره اینکه  به مطلب گوش دادم،جلسه آخرم خوب بود اما به خاطره اس ام اس های روز قبل سپیده عصبانی بودمو یکم فکرم مشغول بود،ولی در کل بهتر از جلسه های دیگه بود.

اون روزی که پروندمو گرفتمو زنگ طاهریو هیچ وقت یادم نمیره،اون روز قاطه قاط بودمو فقط میخواستم از اون مدرسه فرار کنم هرچی تو سرم روضه میخوندن انگار نه انگار،باید اون یه هفته رو میرفتم جدا تو روحیم خیلی تاثیر گذاشت.

آخه واقعا حالم خیلی بد بود ،از زنگای عین اللهی عین چی میترسیدم فقط میخواستم دیگه ترکیبات اون دبیرارو نبینم ،از اونجایی که از طاهری حالم به هم میخورد اونجوری شد.

هر وقت یادم میفته یه فحش نثارش میکنم که .......،................... یه نگاه کن به دهن من دارم  ازت اجازه میگیرم انقد نگاه نکرد خودم رفتم جلو در و اون اتفاقا افتاد.

سفر به قم هم جزء خاطرهامون  شد،اون ساعت های با سپیده بودن لذت بخش بود.

یاد کاشانی هم بخیر ،چقد منو تحویل میگرفت،هیچ وقت متن هایی که برای اولین بار ترجمه کردمو یادم نمیره درباره یه فوتبالیست و بیماری سرطان بود،تا تموم شد بچه ها کف زدن،فکر نمیکردم کارم انقد مهم باشه ولی مثل اینکه بچه ها هم خوششون اومده بودو کلی تشویق کردن.

از همون روز بود که شدم عزیز دل.

سر این عزیز دل گفتنای خانم چقد میخندیدیم،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،یادش بخیر.

یاد همه اینا بخیر،اینایی که دیگه برنمیگردنو خوبو بدشون واسمون شد خاطره،یادشون بخیر.

از الان تا همیشه دلتنگ این خاطره ها خواهم بود با تمام خوبو بدشون.

راستی خدایا یادت نره هوای سپیده مارو داشته باشی ،آخه  خودت میدونی که فقط سپیدس.

راستی سپیده اگه  بری آزاد منم میام، بهت گفته باشم.

یادم رفت بگم امروز تولد محمد مهدی خان داداش ماست به سلامتی رفت تو 6 سال

فقط

سپیده

یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

تف به این زندگی

به خدا قسم اگه خودکشی گناه نبود،اگه واسش لازم نبود جواب پس بدیم یه لحظه ام معطل نمیکردمو خودمو از دست این زندگیه لعنتی نجات میدادم.

زندگی ای که حسودیش میشه  به آدم،حسودیش میشه به این که آدمارو شاد ببینه.

هیچ لذتی نداره برام.

تا میام یکم خودمو با شرایط فعلی وفق بدم شرایط سختر میشه.

خدایا خیلی نامردی.

این رسمش نبود.

همه چی خوب بود، ولی آخه خودت میدونستی که مشکل من چی بود.چرا دقیقا همونو گذاشتی جلوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا  اتفاقایی که همیشه ازش ترس داشتمو سرم آوردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

احساس خفگی میکنم.

یه بغضی گلومو داره فشار میده.

مغز سرم داره منفجر میشه.

سرم رو تنم وای نمیسته ،حالم از این زندگی بهم میخوره.

حرفیو که مطمئن بودم همین روزا از زبون بابام خواهم شنیدو شنیدم  یه آن کوپ کردم آخه ظهر مامان کلی بهم دلداری داد و آرومم کرد دیگه مطمئن شدم که همچین اتفاقی نمی افته ولی بابای . . .

همیشه اعصابمو بهم میریزه با این کاراش.

گفت بعداز سفر میریم  محل دانشگاه رو میبینیم اگه  شد میگردیم دنبال خونه.

همیشه  دیونم میکنه با این کاراش،نمیدونم چی کار کنم از دستش.

اگه قرار باشه اینجوری باهام تاکنن قید همه چیو میزنمو اصلا نمیرم دانشگاه.

خدایا بازم میگم خیلی . . . .

Down this life

 

یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

بازم میگم فعلا فقط سپیده

 سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم.

یه سلام تولدی

تولد عشقم

تولد نفسم

تولد سپیده جونم

امروز تولد سپیده هستشو من در پوست خود نمیگنجم.

پس تولد تولد تولدت مبارررررررررررررررررررررررررک 

بعداز 5 مرداد که از ساعت 10:45 تا 14 با هم بودیم دقیقا 42 روزه که سپیده رو ندیدم آخ که دلم براش شده یه کوچولو

هرکی ندونه فک میکنه دور از هم و تو دو شهر متفاوت زندگی میکنیم ولی باید بگم من وسپیده اینا هر دو تو یه منطقه از تهران وحتی تو یه محله هستیم ولی نمیدونم چرا نمیشه زود زود همو ببینیم

چی بگم از خوشی که هر چی بگم کم گفتم

فقط لطف خداوند و دعای پدر و مادرم

یکی قبولی در رشته مهندسی کامپیوتر گرایش سخت  افزار  البته دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب  و دیگری قبول شدن در آزمون شهری رانندگی.

 ولی فقط رانندگیو عشقه

گزینه 1 رو که از همون روزی که  داشتم میرفتم برا آزمون میدونستم 100% قبولم ولی  رانندگی رو مطمئن نبودم،همه شیرینی میخواستن  منتظرم  جواب آزمون سراسری بیاد یهویی همه رو شیرین کنم

فک کنم  سپیده طبق گفته چند روز پیشش الان باید شمال باشه.

از دیشب شروع کردم به مخ خوردن.

بابا جون ماشیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین میخوام،اونم  که عین خودمه  فقط دوس داره اذیتم کنه میگه یه دوچرخه خوشگل برات دیدم میگیرم،آخ که حرصمو در میاره

نمیدونم باید چن ماه تو گوشش بخونم تا بلکه یه روزی به حرفم گوش بده.

خوش به حالش  که  دیشب رفت سفر وگرنه بیچاره  نمیدونم  تا صب از دست من چی میخواست بکشه.

اگه ماشین خرید حتما میخبرم.

فعلا

فقط

سپیده

پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

گلایه................

همه مطالب  یک ماه اخیر پر پر شده .

آخه چراااااااااااااااااااااااا؟

حالا ما باید چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اه حالمو به هم زدی لوکس بلاگ.

شنبه 5 شهريور 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فقط سپیده

احساس خيلي قشنگيه وقتي يکي رو دوست داري وقتي فکر مي کني که اونم تو رو دوست داره.
احساسي قشنگ اما پر از اضطراب، اظطراب از دست دادن اون آدم .اون موقع هست که خودتو بدون اون هيچ مي دوني
با اين که صد بار بهت گفته دوستت دارم بازم از خودت مي پرسي يعني اون منو دوست داره شايد تو زندگي آدم قوي اي باشي اما وقتي به اون فکر مي کني در برابرش خودتو کوچيک مي بيني
حسود مي شي دوست داري فقط به تو فکر کنه فقط با تو حرف بزنه اين قدر ديوونه مي شي که بهت مي گن مجنون
حساسيتت صد برابر مي شه به جايي که بهش محبت کني شايد باعث آزارش بشي اما بازم دوستش داري 

 سپیده جون میمیرم برات. . .

شنبه 5 شهريور 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

اثاثارو کشیدیم

 

اثاث کشیم مصیبت ها

 

اه که چه روز مزخرفی بود.

 

امرو خیلی قاطی بودم دلم میخواست یکی باشه  که باهاش  دردو دل کنم تا  یکمی آروم شم، بغضم گرفته بود  میخواستم گریه کنم چون خیلی وقته  حالم از این زندگی بهم میخوره.مشکلم اینه که نمیتونم آروم باشم خیلی پی جزئیات میرم وقتی به جواب نمیرسم عصبی میشم.راستش هنوزم موندم چجوری باید زندگی کنم؟ سخته اینکه بتونی همه جوانبو رعایت کنی،دیونه کننده تر میشه وقتی  سعی کنی ولی نشه

 

آخه خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا،،،آسونتر هم میشد.

 

 این زندگی همش گند وکثافته.

 

زندگی ای که هیچ کس  واسه دیگری وقتی  نداره،هیچ چیز اونجوری که میخوای پیش نمیره،همه بدو بدو دارن میرن ولی کجا؟

 

خدا میدونه.

 

حالم بهم میخوره از این بدو بدو ها

 

خدایا بسه دیگه بذار بیام طرف خودت.

 

آخه تا کی اینو اون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

پول ......................................................................

 

عبادت...................................................................

 

زندگی...................................................................

 

عشق.................................................................

 

همش با هم جمع نمیشه ،سخته.

 

وقتی  میبینم نمیشه تو همش top   باشم احساس ضعف میکنم.

 

روز آخری با دوستای همسایه   time کوتاهی رو گذراندیم.همشون ناراحت بودن و ازمون میخواستن بهشون سر بزنیم.

 

داشتم افسوس میخوردم به خاطره اینکه بعد این همه سال نتونستم برای خودم همدردی پیدا کنم

 

دوست زیاد دارم ولی این روزگار مگه میذاره آدما رفیق بازیشونو درست ادا کنن.

 

ولی ...................................

 

بابا رفیق چیه ؟

 

بیخیال

 

هرکسی واسه خودش انقد مشکلات داره که وقتی برای  دیگری  باقی نمیمونه ولی چقد خوبه تو این همه مشکلاتو سختی ها به یاد همدیگه باشیم.

 

چن روز پیش به همراه پدر رفتیم بیرون،خنده بیجای آقایی کلافم کرده بود پدر رفت از عابر بانک پول برداره منم دلم میخواست برم اون مردرو خفه کنم آخه اینهمه هم میخندن،وقتی پدرم اومد گفتم این مرد رو ...........

 

الکی خوش بدبخت..................

 

پدرم گفت خیلی داری سخت میگیری ها

 

همین جوری خوبه دیگه،شاد باش بابا جون

 

شاد بودن الکی نیست که،به ندرت پیدا میشه افرادی که بتونن تو شرایط سخت شاد باشنو خدارو شکر کنن. خدایا فکر زیاد دیونم میکنه،یه نوک انگشت بهم صبر بده.

 

دوستت دارم

 

سه شنبه 19 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

چرا کمکم نمیکنی خدا جونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از همون بچگی شلوغ و شیطون بودم همش  فکر اینکه چه جوری ط رف مقابلمو سرکار بذارم عاشق اذیت کردن دیگرانم اینکه حرص طرفو دربیارم دیونش کنم آخ که نمیدونی چه لذتی داره.

تقریبا همه با این خصلتم آشنا هستن البته قصدم واقعا اذیت و آزارشون نیست این علاقه به اونها باعث میشه که به طرفشون برمو باهاشون شوخی کنم اگه از طرف خوشم نیاد توفم طرفش نمیندازم.

چن وقتی میشه که تصمیم دارم دیگه اینکارارو بذارم کنار،چون شوخی شوخی  دارم دروغگو حساب میشم خصلتی که بعد از حسادت بدترین اخلاقه،حالم از خودم بهم میخوره.این همه گناه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بابا خدا این طرفم یه نگاه کن دارم تو باتلاق گناه غرق میشم،خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کمکم کن.

چند وقتی میشه دوباره خیلی از خدا دور شدم . احساس میکنم پست و کثیف شدم قبلا خیلی بهتر بودم.

آخه خدا این چه امتحانیه؟

سنگدل بودن خیلی عذابم میده،خدا جون چرا نمیذاری برات اشک بریزمو دردودل کنم؟ این قساوت قلب بخاطره کدوم گناهه بزرگمه؟

خدایا چرا دیگه نماز صب بیدارم نمیکنی ؟ خدایااااااااااااااااااااااااا  بیدارم کن میخوام بازم دعای نور بخونم،میخوام 4 تا آیه الکرسی بعد از نماز صبمو بازم بخونم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا     خسته شدم از خوندن قضای نماز صب اونم ساعت 5 بعدازظهر بعد از خوندن نماز ظهروعصر آخه بکشی که بهتره چرا اجازه میدی به اون شیطون لعنت شده که انقد وسوسم کنه؟

 آخه این چه نمازیه؟ این چه زندگیه ؟ بزن تو سرم د بزن دیگه . . . .  توف بهت زینب، توف که تو رجب 1 روز بیشتر روزه نگرفتی زینب تو واقعا همون زینبی؟؟ نه اون زینب با تو فرق میکرد خیلی فرق میکرد،

 آخه خاک بر سرت چرا هرچی میگذره خودتو میبازی؟ زینب آدم شو . . گذشتتو بخر.

خدا جون چرا دیگه بهم اجازه نمیدی نمازمو اول وقت بخونم؟ خدا دلم برات تنگ شده خداااااااااااااااااااااااااا

خدا جونم ازت خواهش میکنم تنهام نذار آخه من به جز تو کسی رو ندارم.

آخ که چقد دلم تنگ شده واسه گریه کردنهای شب های قدر، دلم بیت النور میخواد.

خیلی  گستاخ و نترس شدم،  نذار گذشتمو بیشتر از این خراب کنم،نذار بیشتر از این سخت دل شم راهنماییم کن ،کمکم کن گناه نکنم باور کن شرمندتم شرمندتم خدا، چرا آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جدا که چه خدای بزرگی داریم.با اینهمه گناه بهمون نفس میده.

خدایا n  بار به خاطره همه نعمت هایی که بهم دادی ممنونتم ولی هیچوقت نذار این نعمت های زیادی که بهم دادی مانع یاد کردنت باشه خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا آخه زینبت خیلی تنها،شرمندته،بدبخته،خدایا ازت خواهش میکنم کمکش کن.

دوباره باید برم غسال خونه اینجوری آدم نمیشم.

مینا جون کجایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کجایی که زینب دوباره غرق کثافت شده.

نه باید برم باید برم جنازه هارو ببینم.

چرا انقد سریع یادم میره ؟

میترسم ازت ،خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا میترسم ازت، میترسم به خاطره گناهایی که کردم ؟

منم عین اونا یه روز میمیرم ، میترسم .....................................................

محدثه دختری بود که پارسال شب  21 ماه رمضون  تو غسال خونه مثل همه مرده های دیگه شستنش

اما اون فقط 16 سالش بود که به خاطره سرطان پوست عزرائیل جونشو گرفته بود.چقد گریه دار بود مینا زد بیرون ولی من هنوزم احتیاج داشتم.

چقد بد میشستن،چرا کفن هارو انقد محکم میبندن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دردم میاد، خدا جون بگو زینب گناه کارتو آروم پرت کنن.

چه صحنه دردناکی بود مادر محدثه از همه بدتر . . . چه دنیای بی وفایی بابا آخه 16 سال بزرگش کرده بود یه رحمی میکردی.

کفن هارو پیچیدن،سوراخ هارو پوشوندن دستا رو صاف کشیده بودن یه روسری از جنس همون کفن سرش کردن از اون رشته پارچه ها که بازم از جنس پارچه سفیدی بود استفاده کردن همه چی آماده بود کلی رشته پارچه واسه محکم بستن کنار دیوار آویزون بود،محکم کشیدنشو بستن.

خانوادش  میکوبیدن به شیشه. . .

سرو صدا زیاد شد  داشتن میذاشتنش تو پلاستیک آخه تابستون بود.

همین موقع ها بود که مینا اومد دنبالمو گفت که زینب بسته دیگه بیا بریم حالت بد میشه.

بیرون غسالخونه کمی ایست کردیم تابلو رفت بالا محدثه . .. .

یعنی آمادس الان میاد بیرون چه سروصدایی که از بیرونیا در نیومد تقریبا 1 ساعت بیشتر طول نکشید که بردنش.

تموم شد

 ببین روزانه چقد میانو میرن.

 

پارسالم همین حسو حالو داشتم باید بذارم تو برنامه یه سر برم بلکه آدم بشم.

ولی خدا بازم اول خودت باید کمکم کنی تا آدم شم

 

جمعه 18 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

دیدار یار بعد از 36 روز

از همون 90.3.11 لحظه شماری دیروزو میکردم.

آخ سپیده که جدا عاشقم کردی.

بالاخره این هجران به پایان رسید با اینکه تمام تخمین هایی که زده بودم درست از آب در نیومد ولی خدارو شکر که لااقل حوزمون یه جا بود وگرنه امید این دیدارم باید به گور میبردم.

من طبقه دوم دانشکده ادبیات بودم سپیده طبقه سوم.

صندلی مربوط به خودم رو پیدا کردم بلندگو هم در حال ضرضر کردن بود همون چرت و پرت هایی که همیشه میگن که یه آن حرف قشنگی زدو گفت کارتتاتون رو روی سینه نصب کنید بهونه خوبی داد دستم برای پیدا کردن سوزن کلاس مربوطه را ترک کردم ولی به جای اینکه برم طبقه پایین زدم بالا.

اول تابلو اعلانات رو دیدم که کلاس سپیده رو پیدا کنم کلاس 30  وقتی به سمت پله ها چرخیدم که برم بالا . . . . . . . .. ... .

وای سپیده بود،خود خودش بود تو سالن وایستاده بود متوجه این سمت نبود گفتم بذار از دور اوج بگیرمو بپرم بغلش که عملیش کردم

آخ که چه حالی داد،دلتون بسوزه،لذت بردم فقط حیف که مدتش کوتاه بود کاش میشد زمانو نگه داشت و یه 2،3 ساعتی  از آغوش سپیده استفاده کرد.

حالو احوال اینا کردیم بعد سپیده به من گفت:"چطوری؟"

گفت:"چرا عین جن ا میپری؟"

در جوابش تبسمی کردم چون که در حال خودم نبودم که جوابشو بدم.

همش 2،3 دقیقه طول کشید فقط سلامو احوالپرسیو تجدید دیدار بعدش دوباره اومدم پایین ولی نفهمیدم چه جوری اومدم،از خوشحالی در اوج آسمان ها بودم

آزمون شروع شد ما هم شروع کردیم به جواب دادن 8:15 تا 9:15 عمومی از 9:15 تا 11:15 اختصاصی که  10:10 دادم اومدم پایین مهسارو دیدم که منتظر من بود بهش گفتم باید منتظر سپیده بمونیم با مهسا کمی گپ زدیم ولی تمام اون مدت چشمام به در سالن بود منتظر سپیده

تقریبا 10:30 بود که سپیده هم اومد خیلی خوشحال بودم فقط میخواستم این زمان نگذره.

از دانشکده اومدیم بیرون ولی تا 11:10 منتظر یکی از دوستان ماندیم احساس خوبی داشتم.

 گاهی سپیده نگاه هایی بهم مینداخت که دلم میخواست بپرم بغلش بوسه بارونش کنم، سپیده عاشقتمممممممممممممم.

پریسا جان که اومدن راه افتادیم که بیایم، مسیرهای طولانی رو به کوتاه ترجیح میدادم مهسا و پریسا که زیاد آشنا نبودن

 که اعتراضی  به طولانی بودن مسیر کنن سپیده هم مثلا  داشت درکم میکردو چیزی نمیگفت البته نمیدونم شاید اونم مثل اون 2 تای دیگه زیاد با اون مسیرها آشنا نبود خلاصه تا تونستم راه رو طولانی کردم که بیشتر باهاش باشم.

درسته که اولش از حضور دیگران کمی تا قسمتی ناراحت بودم ولی  خدایی خیلی خوش گذشت کلی خندیدم ,ولی  اون دوتا سپیده و مهسا کلی بارم کردن

عیبی نداره من فقط لبخند دوستامو میخوام همین برای خوشحال بودن من کافیه دیگه سپیده که جای خود دارد با حرفا کاری نداشتم فقط میخواستم تا ته مسیر چهره سپیده رو تماشا کنمو این نعمت خدادادی رو غنیمت بدونم تمام چیزایی که میخواستم بگم فراموش کردم ، عاشقیم دیگه چه کنیم به محض دیدن معشوقمون  فقط سروپا گوشیم

نفری یه بستنی زدیم تو رگ،هوا واقعا گرم بود ولی تو اتوبوس بهتر شد.

زود گذشت

همیشه همین جوری بوده لحظات خوب و به یاد ماندنی خیلی زود میگذره و عکسش لحظات مزخرفی مثل زنگای دیفرانیل و شیمی  دیر میگذشت اینو گفتم چون دیروز سپیده منو یادطاهری و نبوی انداخت،اه اه که چه سال مزخرفی بود کاش که میشد به عقب برگشتو دوباره ساخت ولی  شعر معین در اینجا صادقه که میگه  مخور غمه گذشته ،گذشته ها گذشته ،هرگز به  غصه خوردن گذشته برنگشته به فکر آینده باش ،دلشاد و سر زنده باش به انتظار طلعت خورشید تابنده باش

وقتی به مقصد رسیدم تو اتوبوس یه بار دیگه گونه سپیده رو برای تسکین دل دردمندم بوسیدم بلکه بتونم تا دیدار بعدی که اصلا نمیدونم چه موقع  خواهد بود و اصلا شاید طبق گفته سپیده دیدار مجددی نباشه با خودم بسوزمو بسازم

.راستی نمیدونم چرا سپیده اینو گفت؟ولی امیدوارم دیدار دیگری باشه

اینم از آزمون دانشگاه آزاد

بعدازظهرم رفتم امتحان پیش نیاز آیین نامه رو دادم که قبول شدم خدایی حال کردم آخه نیم ساعت بیشتر وقت نذاشته بودم چه کنیم دیگه هوش و ذکاوت زیادیه دیگه

 

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فقط سپیده



جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

خطاب به تو ای عشق شیرینم . . . تو ای سپیده . . .

با تو هستم
تویی که رویت را از من بر میگردانی
به چشمانم نگاه کن
اشکهایم هنوز خشک نشده اند
از چه میترسی ,من گناهت را بخشیده ام
هنوز آنقدر عاشقت هستم که هیچ کینه ای از تو به دل ندارم
تو را به خدا سپرده ام ,نه نگران نباش نفرینت نمی کنم
برایت دعا ی خیر میکنم
دعا میکنم که خدا هم ترا ببخشد وتنهایت نگذارد
دوست ندارم تو هم مثل من طعم تلخ تنهایی را حس کنی
دوست ندارم تو هم مثل من شکستن قلبت را تجربه کنی
پس هرگز نفرینت نخواهم کرد وترا به خدا خواهم سپرد
تا در پناه او به زندگیت ادامه دهی .در کنار هر کس وهر چیز که دوستش داری
به چشمانم نگاه کن , آنها را به خاطر بسپار
آنها همیشه نگران تو هستند

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

قرار نبود . . .

 نمیدونم چی شد که اینجوری شد
    نمیدونم چند روزه نیستی پیشم
      اینارو میگم که فقط بدونی
         دارم یواش یواش دیوونه میشم

  تا کی به عشق دیدن دوبارت
     تو کوچه ها خسته بشم بمیرم
         تا کی باید دنبال تو بگردم
             از کی باید سراغتو بگیرم

  قرار نبود چشمای من خیس بشه
     قرار نبود هر چی قرار نیست بشه
       قرار نبود دیدنت آرزوم شه
          قرار نبود که اینجوری تموم شه

  یادت میاد ثانیه های آخر
      گفتی میرم اما میام به زودی
         چشمامو بستم نبینی اشکمو
             چشمامو وا کردمو رفته بودی

  قرار نبود منتظرت بمونم
      قرار نبود بری و برنگردی
         از اولش کناره من نبودی
           آخرش هم کاره خودت رو کردی

  قرار نبود چشمای من خیس بشه
     قرار نبود هر چی قرار نیست بشه
        قرار نبود دیدنت آرزوم شه
            قرار نبود که اینجوری تموم شه

جمعه 17 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

دلتنگی

 

 

کلا از اینکه کسی بخواد نظر و عقید شو بهم تحمیل کنه بدم میاد وهیچ وقت مگر در بعضی مواقع خاص زیر جبر و سلطه گری افراد نخواهم رفت یه جورایی خیلی خودخواهم .

 

دوست دارم همه چیز و تجربه کنم و حرف حرفه خودم باشه وقتی خودم به چیزی میرسم برام لذت بخشه واقعا احساس خوبی بهم دست میده حتی اگه احتمال خطر زیاد باشه دوست دارم مزه ی این خطرو بچشم.

 

تو شرایط سخت تصمیم هایی میگیرم ولی چون به مقدار اندک تن پرور هستم ارادم ضعیفه.

 

امروزم مثل همیشه غرق در اوهام خودم بودم که یاد کاری افتادم که قرار بود به محض تموم شدن امتحانا انجام بدم ولی الان که فک میکنم میبینم که اصلا حسش نیس.

 

نمیدونم چرا آدما گرایش بیشتری به کارهای پوچ و باطل دارن،یکی از اون آدما خود خودم هستم کمتر سراغ کارای مفید میرم.

 

همیشه با خودم فکر میکردم اجبار بودن زندگی غیرقابل تحمله ولی به این نتیجه رسیدم که اجبار بودن زندگی هم خودش اجباره،شیرینی زندگی همین جبره چون اگه جبر نباشه هیچ چیز سر جای خودش نیست و زندگی معنی نداره.

 

تلاش ،کوشش ،درس ،کار ،زندگی همه و همه هیچ میشه.

 

از همون اول با صحبت کردن مشکل داشتم و عاشق نوشتن بودم تو دوران مدرسه انشاهای پر محتوایی مینوشتم،امتحان کتبی رو به شفاهی جواب دادن ترجیح میدادم.دیشب برای اولین بار تا ساعت 10 بیرون بودم البته با هانیه دوستم تازه امروز صب فهمیدم چه کار اشتباهی کردم بماند که بعدش چه اتفاقایی افتاد.

 

منو سپیده خیلی شبیه هم هستیم وقتی باهاش حرف میزنم خصوصیات خودم زنده میشن.

 

دیشب وقتی اس داد یه لحظه رفتم تو فکر تا جایی که نتونستم جواب سوال هانیه رو بدم آخه حرف سپیده یعنی اصلا همه کاراش خیلی شبیه منه. هانیه گفت زینب کجایی؟ الو؟

 

به کی داری اس میدی؟

 

وقتی ماجرا رو گفتم تعجب کرد و برگشت گفت دونفر که خیلی شبیه هم هستن خیلی سخته که بتونن همو تحمل کنن.اتفاقا راستم میگفت جدا کار سختیه چون اونا هیچ وقت نمیتونن همو راضی کنن چون عین هم هستن البته تو همه چی استثناء هم داریم مثلا من الان جونمو هم واسه سپیده میدم ولی اون . . .

 

خوشش نمیاد از این کارا . . . . . . . ..

 

درس خوندن باعث شده آدم گوشه گیری باشم دوران امتحانا انقدر فشار روحی اذیتم میکرد که با خودم عهد بستم بعد از اتمام امتحانات حتما به فامیلا یی که سالیا سال خونشون پا نذاشتم تا جایی که شکل و شمایل خونشونو از یاد بردم سر بزنم ولی حالا که تموم شده مثل همیشه تو خونه بودن رو به هر جایی به جز خونه خودمون ترجیح میدم .

 

بیشتر روزو به فکر کردن میگذرونم و این خیلی اذیتم میکنه.

 

امیدوارم شهریور بتونم کتابای دبیرستان آتیش بزنم چون خدا میدونه که دیگه حوصلشونو ندارم

 

یک شنبه 12 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

آزادی

 

 
بالاخره تموم شد. . .
 
آخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون، انقد خوشحالم که خدا میدونه.
 
البته زبان تخصصی فردا و آزمون دانشگاه آزاد موندن ولی خوب ریاضی سخته بود که رد کردیم اونا مالی نیستن.
 
جدا که چه غولی از کنکور ساختن به خدا الکی جو میدن.
 
امروز رفتم کلی هم  حال داد دوستای سالای قبلمو دیدم کلی خندیدیم
 
تموم شد این مرحله از زندگیمون رو هم گذروندیم صب که با پدر داشتم میرفتم با خودم میگفتم یعنی سختر از اینم هست ؟خدایی خیلی جلوی خودمو گرفتم وگرنه شدیدا استرس داشتم البته حرفای دیشب پدرم خیلی تاثیر گذاشت وگرنه خیلی حالم بد بود.پدرم حرفای قشنگی میزد میگفت دخترم فقط خدا اگه بخواد بهترین اگه نخواد بدترین به خودش متوسل شو اگرم که نشد مردن نیست که بگیم دیگه زنده نمیشه کنکوره آخه واقعا قاطی بودم درکل گفت:
 
بیخیال.
 
جدا آرومم کرد،بابا جون بوس بوس بوس.
 
راستی  برای تابستون کلی برنامه دارم از خدا میخوام کمکم کنه همرو به نحو احسن انجام بدم.
 
ضمنا این وبلاگ تا اطلاع ثانوی شخصی خواهد بود
میخوام فقط در مورد عشقم ( سپیده) بگم

پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

SMS Sepide jUn


 

 
آهای . .. .         
 
آهای اهالیه شهر آشتی کردیم .
 
امروز مثل 2 روز پیش حالم خیلی بد بود. دوباره عکس سپیده،اس ام اساش،حرفاش،رفتارش،کاراش
 
خدای بزرگ دیگه خسته شدم و در آخر دوباره گریه.
 
چون تنها بودم عین دیونه ها داشتم بلند داد میزدم آهای سپیده غلط کردم به جون خودم دوستت دارم.تو این 20 روز خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتونم تحمل کنم ولی اموز صدای سپیده تو گوشم بود همش زمزمه میکرد داشتم ادبیات میخوندم ولی سپیده اصلا نمیذاشت تمرکز داشته باشم داشت باهام حرف میزد کاملا برام عجیب بود حالا نمگم که چی میگفت ولی خیلی اصرار داشت پا پیش بذارم.
 
45 دقیقه غرق در همین اوهام بودم نتونستم حرف خودمو به کرسی بشونم منو مجبور کردن به سپیده اس بدم
 
ساعت 21:18 بود که اس دادم"غلط کرد زینب"
 
ساعت 21:29 وقتی دیگه واقعا داشتم به خود احمقم فحش میدادم که بابا نفهم  ولش کن سپیده اس داد البته بی محتوا فقط یه فیس لبخند
 
البته همین برای من کافی بود. اس ام اس های بعدی ردو بدل شد ولی کوتاه .نخواستم مزاحم تی ایجاد شه سریع bye   دادم.
 
برعکس اون شب که با اس سپیده قاطی کردم امشب شاده شاد بودم خیلیم شاد بودم

سپیده جون منی . . .

پنج شنبه 30 خرداد 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

Miss calle Sepide jUn

 

 
 

 
 بازم یاد سپیده . . .

 
 

 
امروز از همون صب که بیدار شدم به یاد سپیده بودم به خدا دیگه حالم خیلی بد بود.تا عصر با خودم را اومدم ولی ساعت تقریبا 7:45 بود که دوباره رفتم تو فکر سپیده دوباره تمام خاطراتمو مرور کردم خواستم بهش زنگ بزنم اما مثل روزای قبل خودمو کنترل کردم آهنگ گوش میکردمو گریه میکردم اما گریه امروزم با روزای قبل فرق میکرد امروز داد میزدمو گریه میکردم حمیدعسگری میخوندو عکس سپیده جلوی چشام فقط و فقط اشک میریختم .

 
 

 
سپیده به خدا واسه فراموش کردنت سخته، چرا با من اینکارو کردی ؟

 
 

 
دلم میخواست بهش زنگ بزنم ولی وقتی دوباره آخرین اس ام اس ای رو که داده بود میخوندم به خودم میگفتم نه نباید مزاحمش بشم.

 
 

 
ولی امروز جدا حالم بد بود تصمیم گرفتم بهش میس بندازم آره خودمو کوچیک کردم بهش میس انداختم ساعت 9:09 شب بود به محض اینکه یه بوق خورد قطع کردم.

 
 

 
زنگ زد...........................................................

 
 

 
اونم بهم زنگ زد.

 
 

 
جدا پریدم رو هوا.

 
 

 
دقیق دقیقش ساعت 9:10 بود که مثل من یه میس انداخت.

 
 

 
از خوشحالی همچنان به گریه خودم ادامه دادم ولی این اشکها با اشکهای چند دقیقه پیش فرق میکرد خیلی کم پیش میاد که از خوشحالی گریه کنم ولی امروز واقعا طعمشو چشیدم .

 
 

 
خدا جون ممنونتم.

پنج شنبه 28 خرداد 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

سپیده جون کجایی؟

 

یعنی واقعا.همه چی تموم شد؟
 دیگه نمیتونم بغلش کنم،
  گونه هاشو ببوسم،
دستاشو بگیرم تو دستام،بوسشون کنم؟
آخه چرا ؟
مگه من چی کار کردم ؟ هان؟ هان؟
سپیده جوابمو بده.
دریغ که سپیده اصلا اینجا رو نمیشناسه.
باور کن حاضرم تا آخر عمر روزی 1000 بار بگم غلط کردم تا منو ببخشی.
بعد از 14 روز هنوزم باور کردنش برامم سخته .
آخه من سپیده رو خیلی دوست داشتم والبته دارم.
چه جوری میتونم فراموشش کنم ؟
نمیتونم . . . . . .  سخته.
هر روز که میگذره حالم وخیم تر میشه.
 دیگه به جایی رسیده که با خودمم حرف میزنم . . .  دیوانه شدم .
مثلا باید واسه کنکور درس بخونم اما چه درسی ؟ درسی که  همه حواسم پیش سپیده و روزهایی که با هم بودیم باشه چه فایده ای داره .
اگه بخوام دونه دونه بگم خیلی زیاده پس میگم یاد خاطره های زیبایی که باهاش داشتم میفتم
و گاهی اوقات قهقهه میزنم ولی و قتی یادم میفته که بابا  دیگه همه چی تموم شده . . .  آخ که فقط دلم میخواد زار زار گریه کنم.
کافیه فقط کسی کنارم باشه به سالم بودنم شک میکنه.
خدایا فقط تو میتونی کمکم کنی واقعا نمیدونم چی کار باید کنم، نمیتونم خودمو کنترل کنم دلبستگی ام نسبت به سپیده هر روز داره بیشتر میشه در صورتیکه عمرا سپیده یه لحظه ام به من فکر کنه.
سپیده . . . . .   . . .  
کاش اون روز بهت اس نمیدادم
خدایا به دادم برس.
 

چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

کنکور یعنی دیو بزرگ . . .

 

 

 
کاش که این جدایی ها نبود،کاش شکستن دل وجود نداشت،چی میشد عشقی وجود نداشت، کاش هر کی عاشق کسی میشد که اون فرد هم عاشقش بود، کاش عشق . . .             
 

 

 
اه . . .
 

 

 
 نمیدونم چی دارم میگم راستش خسته شدم از این اوضاع واحوال،چه سکوتی؟؟؟؟؟؟؟؟بچه ها از 6 صب تا 8 شب میرن مدرسه درس میخونن روزی 14 ساعت، وای بوی گنده کنکور داره خفم میکنه ببخشیدا ولی دیگه دارم بالا میارم دارم دیونه میشم از وقتی امتحانا تموم شده کوچه رو ندیدم، بچه ها عین چی دارن میخونن نه زنگی نه اس ام اسی.وای خدا کی میشه از دست این کتابای مزخرف نفس راحت بکشم.
 

 

 
دیگه هیچی نمیخونم البته قبلا هم چیزی نمیخوندم فقط تو این مدت استرسشو با خودم حمل کردم.
 

 

 
وای خدا جون دلم برای سپیده خیلی تنگ شده گرچه حتم دارم اون تازه از دست من راحت شده ولی روزی 20 بار یادش می افتم دیشب وقتی داشتم میخوابیدم یاد اوایل دوستیمون با سپیده افتادم که شب خوابیدنی بهم میگفت   shab goodبه خدا جون گفتم چی میشه امشب خواب سپیده رو ببینم آخه واقعا دلتنگش شده بودم اینو گفتم و خوابیدم باورم نمیشد آرزوم بر آورده شده بود صبح که از خواب بیدار شدم انقدر خوشحال بودم که اگه میگفتن کنکور نفر اول شدی انقدر خوشحال نمیشدم.خواب دیدم زنگ شیمیه خانم نبوی داره از بروبچ درس میپرسه من پشت سپیده نشسته بودم داشتم میخوندم و طبق معمول فحش میدادم به همه اونایی که درس مزخرفی مثل شیمی رو به وجود آوردن وقتی به سپیده نگاه میکردم استرس میگرفتم چون قیافش نشون میداد مطلبو خورده.خلاصه کلام یه زنگ کامل رو خواب دیدم ازطرفی شاد بودم به خاطره دیدن سپیده از طرفی ناراحت که خدا جون چرا زنگ شیمیرو برام یادآوری کردی؟با دیدن سپیده حیاتی دوباره گرفتمولی کلا خیلی سخته اینکه  کسی رو دوست داشته باشی ولی اون اهمیتی بهت نده، سخته دلبسته کسی بشی که بدونی دیگه نمیبینیش،سختر از همه اینها اینه که آخرین دیدارت به قهر و وداع تبدیل شه.البته بگم من اصولا از این بچه بازیا خوشم نمیاد قهر وآشتی برام مفهومی نداره ولی وقتی سپیده اینطوری خواست چاره ای جز انجام دادن نداشتم.ولی قهر نیستم.
 

 

 
سپیده، دلم تو رو میخواد چیکارش کنم خوب دله دیگه.دوست دارم.
 

 

 
میدونم که با من قهر نکردی
 

 

 
مطمئنممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم.
 

 

 
امیدوارم یا مهندسی نفت یا صنایع و یا معماریه تهران قبول شی ،سخت افزار آزاد رو بیخیال خودم بهت یاد میدم.
 

 

 
je tu aime ....

 

یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

عشق سپیده

وداع

تاریخ دقیق رو به یاد نمیارم ولی حدودا 4 ماهی میشه که عشقم هر روز نسبت به سپیده بیشتر و بیشتر شد.علت خاصی برای این وابستگی ندارم فقط میدونم این چیزی نیست جز عشق.
هیچ وقت نتونستم بفهمم سپیده چه حسی نسبت به من داره،هیچ وقت دوست نداشت با من صمیمی باشه،همیشه گنگ و مبهم صحبت میکرد، رفتارهای خاصی داشت و گاهی اوقات والبته بیشتر اوقات ناراحتم میکرد ولی فقط با یکبار دیدنش همه چیزو فراموش میکردم، دیدن چهره ی سپیده بهم آرامش میده.نمیخوام اغراق کنم ولی تو این مدت که گذشت تمام حرفا و رفتاراش تو ذهنم حک شد و هیچ وقت از یاد نمیبرمشون.آخه هنوزم دوسش دارم و دیونشم ولی دیگه نمیتونم تو چشا ش نگاه کنم، سپیده از من متنفره ، ولی خدا جون آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کاش کمی  باورم داشت، اون منو از خودش دور کرد.
روز 90.3.10 با اس ام اسی که بهم داد دنیارو رو سرم خراب کرد به شوخی گرفتم ولی نه این سری کاملا جدی بود.خودش هم فهمید که من به شوخی گرفتم به خاطره همین گفت : لطف کن به من اس یا زنگ نزن، جدی میگم.
در مقابل این حرف چی باید میگفتم؟
موندم در جواب چه اسی سند کنم به همین راحتی که اون فکر میکنه تموم کنم ؟
ولی نه نمیشه . . .
اس دادم هیچوقت؟؟
لحظه ای هم فکر نکرد و به سرعت اس ام اسی در جوابم سند کرد باورم نمیشد و همیشه این برام سوال خواهد بود که اون روز چی شد و چه اتفاقی افتاده بود که اینطوری شد؟
و اگرهم از اولش چنین کاری رو میخواست انجام بده چرا با احساسات من بازی کرد؟
جوابی که انتظار شنیدنش رو نداشتم سند کرد گفت: هیچوقت،مرسی.
فکر میکردم همه چی خوابه و . . .       ولی نه همه چی تو بیداری اتفاق افتاد.
آره نتونستم ، نشد، نخواست.
 چند لحظه بعد چند تا اس خداحافظی را فرستادم ،گریه ام گرفته بود تا حالا این حالات بهم دست نداده بود.الان دو شبه که بعد از کلی اشک ریختن برای سپیده خوابم میبره آخه من واقعا دوسش دارم ولی حیف که اون یکبارم باورم نکرد و همیشه میگفت : زینب لوس بازی در نیار و از این اداها خوشم نمیاد و . . .
تواین مد ت رفتا رهای سرد ش خیلی عذابم میداد ولی  نمیتونستم این علاقه و دلبستگی رو پنهان کنم.
من عاشق یکی مثل خودم، هیچ وقت تصورشم نمیکردم که روزی چنین اتفاقی برام  بیفته، منی که دیگران رو سر مسائل عشق و عاشقی های پوچ مصغره میکردم.
آخرین اس ام اس رو هم دادم و گفتم ولی بدون همیشه به یادتم.بای.
فقط از این ناراحت بودم که ای کاش کلاس فردا تشکیل نمیشد،آخه سپیده هم تو اون کلاس حضور داشت.نمیدونستم چه جوری باید رفتار کنم؟ناراحت باشم ،عصبانی یا انگار نه انگار چیزی شده و شخصیتم خورد شده،برم جلو و سلام و علیک کنم ولی نشد ،نتونستم .
ناخودآگاه که در کلاس رو باز کردم وقتی چشمم تو چشش افتاد درجه ناراحتیم رفت رو صد و نتونستم به ظاهر لبخند بزنم با اینکه با دیدنش دوباره اون حس خاص بهم دست داد ولی خوشحال بودن برام سخت بود.همه بچه ها صدام کردن ولی من با حالت ناراحتی به طرف آخرین نیمکتی که در کلاس بود حرکت کردم .
برای سلام و علیک کردن با دوستان پیش رفتم ولی با سپیده که کنار غزاله نشسته بود نه.
دوستان از رفتارم تعجب کردن ،حدیث گفت: زینب چی شده؟ با ناراحتی کامل گفتم: همه چی تموم شد.این رفتارها و ناراحتی ها ادامه داشت تا جایی که سهیلا که دیر اومده بود هم فهمید،علت را جویا شد گفتم: سهیلا جون رابطمون cut شد.
سهیلا گفت : برای همیشه ؟
بغضی گلوم رو میفشرد ولی خودمو کنترل کردم و گفتم : سپیده اینجوری خواسته ،آره همیشه.
با خودم زمزمه کردم ولی سپیده جون من هنوزم دوستت دارم.
   
    ای شمع  آهسته بسوز که شب دراز است
                                           ای اشک آهسته بریز که غم زیاد است
کاش این نوشته هامو سپیده هم میخوند.

پنج شنبه 14 خرداد 1390برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

عشق جدید

سلام دوستان خبر جدید دارم و اونم اینه که عاشق شدم.

سپیده جوووووووووووون

همکلاسیمه2 هفته ای میشه که دلمو ربوده

فعلا. . .

دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

و اما روز تولدم

سلام دوستان امروز روز تولدم بود  نمیدونم چی بگم ولی در کل روز خوبی بود

کلی تبریک همراه با کلی کادو

شب هم فامیلای درجه یک اومدن خونمممممووووون

 اینطوری شد که به همین راحتی رفتیم تو 19 سال

   

آخه 2 روز دیگه ام ولنتاینه پس به همه عاشقا تبریک میگم . . .

 

یک شنبه 23 بهمن 1389برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

ماه صفر هم تموم شد

 

 

سلام دوستان عزیز

 من شنیده بودم ماه صفر سنگینه ولی نه به این شدت مخصوصا امروز که همه یه جورایی قاطی بودن و به هم میپریدن وخشن رفتار میکردن.

 

 

در کل رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام(ص),شهادت غریبانه حضرت امام حسن مجتبی (ع) و همچنین شهادت  حضرت امام  رضا (ع) رو به همه علی الخصوص مسلمین جهان تسلیت عرض میکنم .

 

 

راستی طرف سرمو شیره مالید

 

 

هیچی بابا قرار بود دعوتمون کنه خونشون اما . . .

 

 

البته شوخی کردما اگرم دعوت میکردن فکر نمیکردم برم  آخه من اصولا آدم مهمونی نیستم و بیشتر اوقات تو افکاره خودم غرق میشم  اکثر اوقاتم حوصله هیچکسو ندارم . آخه همه حرفای تکراری میزنن و برای خودشون خوب بازیگرایی هستن  البته بگم استثنا هم داریما مثلا اگه یه فرد متشخص و محترمی مثل این عشق من باشه من که خودم به شخصه زمان حالیم نمیشه و هر چقدر باشه میشنوم ولی هیچوقت نمیتونم چرندیات بعضی افراد رو گوش بدم به خاطره همین ترجیح میدم بیشتر تو دنیای مجازی سیر کنم.

 

 

به خاطره این خصلتم یکی از استادام اسممو گذاشته بود زینب منزوی

 

 

خلاصه اینطوری

 

 

راستی یادتون نره آخر این ماه باید مزدمونو از پیامبر(ص) و خانم فاطمه زهرا (س) بگیریم

 

 

پس حسابی التماس دعا

 

پنج شنبه 13 بهمن 1389برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 

بعد از این همه سال بهم گفت:

 

 شنیدی :

 بیماری ما شد سبب پرسش معشوق

                   میمیرم از این درد که چرا بهترم امروز

 

 یعنی هر وقت براش مشکلی پیش میاد به یادش میافتمو دعاش میکنم. این خیلی بدتر از بده که هنوز نتونستم خودمو بهش بشناسونم

وای خدای بزرگ بعد از اینهمه سااااااااااااااااااااااااااال

کاش میشد کمی باورم داشت

خدایا خودت کمک کن

 دوستان دعا کنید

 

ولی 1 چیزی بگم هر کاری هم بکنه هرچی هم بگه بازم دیوووووووووووونشم

فعلا . . .

 

 

چهار شنبه 6 بهمن 1389برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

فقط ونوس



 

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌




 

سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

هوا ی تهران

سلام دوستان عزیز من که خوبم امیدوارم شما هم خوب باشید راستش برف امروز مردم تهران رو واقعا خوشحال کرد آخه فک کنم 4 سالی میشد که تهران اینطوری سفید پوش نشده بود.من که خودم به شخصه خیلی شاد بودم .راستی با تعدادی از دوستان 1 آدم برفیه خوشگل و بامزه هم کاشتیم جلو ی در و تا اونو بسازیم خودمون مثل آدم برفیه یخ زدیم آخه خدایی هوا خیلی سرد بود ما تهرانی ها هم که به سرما عادت نداریم

راستی چند تایی هم باهش عکس انداختیم.

در کل روز خوبی بود کلی پتانسیل گرفتیم

شاید 1 چند وقتی نباشم آخه درسا واقعا زیاده

تا بعد . . .

یک شنبه 26 دی 1389برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 50
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 82
بازدید ماه : 80
بازدید کل : 6835
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 50
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 82
بازدید ماه : 80
بازدید کل : 6835
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->